پاکی.


قلبش به اندازه‏‌ای پاک بود که تمام ماشين‌لباسشوئی‏‌های جهان عاشقش بودند.
***
قلب پاکی داشت و مالک لباسشوئی محل دشمن خونی او بود. 
***
وقتی هر سه هفته یک بار با دست‌‏های خود شورت و جورابش را با پودر رختشوئی پاک می‏‌شست، این احساس به او دست می‏‌داد که یکی از پاک‌‏ترین بندگان خدا گشته. 
***
وقتی به او گفتند "چه قلب پاک و رئوفی داری" اشگ از چشمش جاری شد، ماسکش را شست و چهره پلیدش نمایان گشت. 
***
سعی می‌‏کرد جهان را تیره و تار نبیند و از زندگی لذت ببرد، اما کاکلش مانند میله‌‏های زندان مدام جلوی هر دو چشمش آویزان بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر