مادلین.(4)


"ممنون. من از شما متشکرم که بارم را سبک ساختید. زیرا با تمام عشقی که به مادلین دارم باید اقرار کنم چیزی نامطبوع‌‏تر از تماس با یک کیسه آب جوش سرد شده نیست. و هرگاه این اتفاق می‌‏افتد، مثلاً وقتی که نزدیک به خواب رفتن هستم و این لاستیک سرد را در کنار پاهایم احساس می‌‏کنم، بعد با لگد او از تختخواب بیرون می‏‌اندازم."
"نه!"
"کاری وحشیانه است، این ‏طور نیست؟ و صبح وقتی از خواب بیدار می‏‌شوم و آن وسیله بیچاره را، بی‌حال و کوفته بر روی کف اطاق می‌بینم ..." شولت‏هایس شروع به گریه کردن می‏‌کند. "من از خودم خجالت می‏‌کشم. من هرگز فکر نمی‏‌کردم که می‌‏توانم چنین ظالم باشم. تا وقتی که داغ است، او را در دست‏‌هایم می‏‌گیرم، بغلش می‏‌کنم و به او عشق می‌‏ورزم _ و به محض آنکه سرد می‏‌شود مانند تکه پارچه‌‏ای به زمین پرتش می‏‌کنم، پا رویش می‏‌گذارم، و وقتی صبح جلویش زانو می‌‏زنم و برایش قسم می‏‌خورم که دیگر این کار را تکرار نخواهم کرد کمکی هم به حالم نمی‏‌کند. چون من آن را دوباره انجام می‌‏دهم ..."
شولت‏هایس صورتش را مأیوسانه در دست‏‌ها مخفی می‌‏سازد. او نزدیک به انهدام بود.
ناله کنان می‏‌گوید "به من کمک کنید! از این مصیبت آزادم سازید! راهنمائیم کنید!"
من مدت دراز و طاقت‏‌فرسائی را به فکر کردن پرداختم.
عاقبت گفتم "شولت‏هایس، فکر ‏کنم که راه چاره را پیدا کردم. اما نمی‏‌دانم که آیا واقعاً درست عمل خواهد کرد یا نه، در هر صورت می‏‌شود آن را امتحان کرد."
شولت‏هایس آزمندانه می‏‌پرسد "چه راهی؟ ... چه راهی؟!"
"وقتی احساس می‏‌کنید که کیسه در حال سرد شدن است، از جا بلند شوید و آب داغ به آن اضافه کنید!"
چهره غمگین شولت‏هایس ناگهان می‌‏درخشد. از جا برمی‏‌خیزد و بدون کلمه‏‌ای دستانم را می‏‌فشارد و سپاسگزارانه انگار که بر روی ابرها راه می‌رفت دور می‏‌گردد.
_پایان _

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر