قرائت در چند دقیقه.(34)


آنچه را که ما میتوانیم و باید تغییر دهیم خودمان میباشیم: ناشکیبائی خود را، خودپرستی خود را (از جمله روحانیون)، توهین گشته پنداشتن خود را، کمبود در عشق و گذشت خود را. من هرگونه تغییر دیگر در جهان را حتی اگر سرچشمهشان بهترین نیات باشند باز هم بی فایده میدانم.
***
من هیچکس را از پیوستن به حزب منصرف نمیسازم، اما به همه جوانانی که به آن میپیوندند میگویم که آنها در معرض این خطر هستند که نه تنها قضاوتشان را بخاطر مطلوبیت در جمع رفقا بودن بفروشند، بلکه من آنها را قبل از هر چیز به این نکته هشدار میدهم، حتی به پسرانم، که تعلق داشتن به حزب و برنامههایش یک بازی نیست، بلکه باید اعتبار کامل داشته باشد: به این معنی که، هرکه خود را درگیر انقلاب میسازد، نه فقط جسم و زندگیاش در این راه قرار میگیرند، بلکه باید همچنین برای کشتن، کار با مسلسل و گاز مصمم و توانا باشد.
***
هنگامیکه مردم صادق و تا اندازهای باهوش که تعداشان هم زیاد نیست با یکدیگر به چالش برمیخیزند، به این ترتیب باید تا حد امکان در آن رشد کنند و خود را تصفیه سازند.
***
اگر کارگرها کارخانهداران را بکشند، یا اگر روسها و آلمانیها به همدیگر شلیک کنند، فقط مالکین تغییر میکنند.
***
ما باید تمام آن چیزهائی که خودمان را بدانها موظف و متعهد و پاسخگو میدانیم خیلی جدی انگاریم ــ اما آنچه از خارج میآید، سرنوشت و چیزهائی که خارج از حیطه تأثیرات و تصمیمات ما قرار دارند را لازم نیست بیشتر از آنچه نیاز است جدیتر بگیریم و باید آنها را خیلی ساده در برابر منیت خود بگذاریم و در درون خویش راه ندهیم. وگرنه تحمل زندگی برای متفکرین (البته تعدادشان اندک است) ممکن نخواهد بود.
***
برنامهها و ایدئولوژیها برایم اصلاً جالب نیستند، و همیشه هم سادهتر و احمقانهتر میگردند. من نه برای ترومن و نه برای استالین میجنگم، بلکه با میلیونها مردم مورد تجاوز قرار گرفتهای که برایشان حق زندگی و تنفس هوا هرچه بیشتر از جهان ناپدید میگردد هلاک میگردم.
***
برای من دو تاریخ بشری وجود دارد، یکی تاریخ سیاسی و دیگری تاریخ معنوی. چیزی بعنوان پیشرفت در این دو تاریخ قابل تشخیص نمیباشد. هیچ فرق نمیکند، چه سامسون با استخوان فلیستر Philister را بکشد یا هیتلر موشک به انگلستان شلیک کند، هر دو یکی میباشند. و از فلسفه اوپانیشادها تا هایدگر هم هیچ پیشرفتی قابل مشاهده نیست. از طرف دیگر اما این دو تاریخ خیلی از هم تفاوت دارند. اگر تاریخ جهان را تماشا کنیم، میبینیم که تمام بخشهایش زشت، بی رحمانه و اهریمنیست. اما تاریخ زبانها، تاریخ تفکرات، هنرها در هر مقطع خیلی زیباتر و با تصاویر و گلهای دوستداشتنیست.
***
دموکراسی یا سلطنت، دولت فدرال یا اتحادیهها، برای ما یکساناند، زیرا ما فقط از چگونه انجام دادن و نه از چه بودن میپرسیم. و اگر یک دیوانهای بهترین کار را با تمام روح خود انجام دهد، خیلی بهتر از پروفسورهائیاند که احتمالاً با انعطافپذیری مشابهای به رژیم جدید میپیوندند، با رژیمی که قبلاً نزد شاهزادگان و محراب تعظیم کردهاند. ما پیروان کور یک <ارزیابی مجدد تمام ارزشها> هستیم ــ اما این ارزیابی مجدد نباید بجز قلبمان در جای دیگری رخ دهد.
ــ پایان ــ

قرائت در چند دقیقه.(33)

این یک اشتباه است اگر ما باروت، گازهای سمی و ژنرالها را بعنوان قدرتهای معنوی به حساب آوریم، گرچه گاهی آنها هم میتوانند بسیار فعال باشند. در میان این جهانِ دائم متخاصم حفظ صلح و عشق در قلب و بعنوان شاعر همواره مقداری از آن را به دیگران دادن کاریست که سال به سال سختتر میگردد و با این وجود باید مدام آنها را از نو آزمود.
***
رفتارم نسبت به افراد رسمی و اداری مانند قبل همراه با دندان قرچه است و این را تأسفانگیز و مسخره میدانم که خلقها هنوز هم با هیجان و زانوی خم کرده اوامر را اجرا میکنند، در حالی که خود رژیمها هم نمیدانند که چه میخواهند و چه باید بخواهند.
***
مورچهها هم میجنگند، زنبورها هم دولت دارند، همستر هم مال میاندوزد.
***
مظلوم واقع گشتن و رنج بردن بهتر از ظلم کردن و جامه عمل پوشاندن به آرزوهایمان با کمک وسائل ممنوعه اشتباه است. این چیزها برای ژنرالها احمقانهاند و دولتمردان به آنها میخندند، اما اینها حقایقی قدیمی و اثبات شدهاند.
***
فقط جنگ مسلحانه بین خلقها نیست که وحشت و پوچیشان برایم روشن شده است. هر جنگی، هر نوع خشونت برای منفعت شخصی، هر نوع حقیر شمردن زندگی و سوءاستفاده از همنوعان نیز چنین است. صلح برای من فقط صلح نظامی و سیاسی نمیباشد، بلکه منظور من از صلح، صلح هر انسان با خود و با همسایگان خویش و هارمونی یک زندگی معنادار و عاشقانه است.
***
انسانها وقتی هیچ ستارهای بالای سرشان نباشد جانوری وحشیاند، اما ما اجازه نداریم انحصار حیوان وحشی بودن را فقط به یک ملت بدهیم.
ــ ناتمام ــ

قرائت در چند دقیقه.(32)

من نه تنها کمونیسم را مشروع بلکه آن را کاملاً بدیهی میدانم ــ کمونیسم خواهد آمد و پیروز خواهد گشت، حتی اگر هم همه ما مخالف آن باشیم. آن کسی به آینده بلی میگوید که امروز در سمت کمونیسم ایستاده است. اما حالا احتمالاً شما خواهید پرسید: اگر که من به صحت کمونیسم باور دارم و واقعاً خواهان تغییر وضع ستمدیگان میباشم، پس چرا همراه با آنها به مبارزه نمیپردازم و قلم خود را در خدمت حزب آنها قرار نمیدهم. جواب به این سؤال برایم سختتر است، زیرا به چیزهائی مربوط میشود که برایم مقدس و اجرایشان لازم است، چیزهائی که برای آنها اصلاً وجود عینی ندارند. من پیوستن به حزب یا قرار دادن کار نویسندگیام در خدمت آن را کاملاً و قطعاً رد میکنم، با وجود آنکه امید به برادران و رفقا داشتن و در اجتماعی از همفکران بودن میتواند به اندازه کافی وسوسهانگیز باشد.
***
وقتی یک شاعر عضو حزب باشد، اگر هم فقط به اندازه یک شاگرد مدرسه بداند، باز هم به شدت برایش تبلیغ میکنند. اما اگر همان شاعر عضو حزب نباشد، بنابراین دیگر وجود خارجی ندارد و کلاً با قضاوتهای منفی فقط از او نام برده میشود.
***
سوسیالیسم آینده با بودن نویسندگانی که آمادهاند تا پس از اولین پیروزی انقلابِ در پیش با عجله در حزب ثبت نام کنند دارای بهترین پیشگامان خود نمیباشد.
***
یک شاعر باید بخاطر وطنش نه خبرنگار و نه عضو حزبی گردد، و نه با پیمانکاران جنگ رفت و آمد کند، هر چقدر هم که از نظر شغلی بخواهد وسوسه انگیز باشد. او به خود و به مردمش مدیون نیست کارهائی که هیچ چیز او را به انجامشان وادار نساخته است انجام دهد.
ــ ناتمام ــ

قرائت در چند دقیقه.(31)


به نظر من وضعیت کنونی بشر را مدیون دو بیماری روحی میباشیم: ارزیابی پر غلو از تکنیک و ملی گرائی. این دو به جهان امروز ما چهره و اعتماد به نفس میبخشند، و به ما دو جنگ جهانی و پیامدهای آن را هدیه کردهاند، و تا هنگامی که خشمشان را فرو ننشانند باز هم هنوز بعضی از عواقب مشابه را برایمان ببار خواهند آورد.
امروز مقاومت در مقابل این دو بیماری جهانی مهمترین وظیفه و توجیه معنویت بر روی زمین است. این مقاومت به زندگی من هم مانند موجی کوچک در جریان آب خدمت کرد.
***
حق با توست، ما در برابر حکومت و قدرتهای مشابه بیدفاعیم. اما به نظر من وقتی از آن این نتیجه را میگیری که ما باید جوابشان را بدهیم و از خود <بدون ناراحتی وجدان> دفاع کنیم کاملاً اشتباه میکنی. اتفاقاً ما اجازه چنین کاری نداریم: به جهان چونکه بیپرواست ناسزا بگوئیم، و خودمان هم بی پروائی کنیم. اتفاقاً این امتیاز و اصالت ماست که ما دارای وجدان هستیم، که ما همه چیز را مجاز نمیدانیم، که ما در نفرت و کشتن و تمام بقیه کثافتکاریها شرکت نمیکنیم.
چنین ژستهای خشنی <گه بگیرند همه چیز را> تازه از طرف شماها اختراع نشده و در تاریخ صدها بار گفته شده است، آدم میتواند آنها را تحمل کند، آدم میتواند آنها را بعنوان عکسالعمل انسانهای ضعیف و تربیت نگشته با برتریای بی رحمانه درک کند ــ اما آدم نمیتواند آنها را تصدیق کند و کارشان را صحیح بداند.
***
من در تفکر خود خیلی بیشتر از تمام ارکان روزنامه <به پیش Vorwärts> سوسیالیست هستم (من آن را از سال 1914<به پس Rückwärts> نامیدم)، من بعنوان یک انسان فردی مانند <گوستاو لندآوئر Gustav Landauer> هستم. من همچنین فکر میکنم که مردم خود را بیشتر از هر سیاستمدار حزبی در سراسر این سرزمین میشناسم، بیشتر دوستشان دارم و برایشان بیشتر کار میکنم.
***
جای تأسف است که آلمان فاقد یک کمونیسم قوی و خلاق است! به نظر من تنها راه حل واقعی یک انقلاب کمونیستیست، اما نه یک کپی برداری از مسکو. اما اینطور که به نظر میآید همیشه در کشور ما فقط احزابی قویاند که هیچ ارتباطی با زمان حال ندارند.
***
تا زمانیکه کمونیسم بجای تقسیم قدرت و مالکیت برای همه <دیکتاتوری پرولتاریا> را هدف خود قرار دهد، در مقایسه با آموزش مارکس یک گام به عقب برداشته است، و تا زمانیکه سودبران کمونیسم بجای مردم گروهی از رؤسا باشند، بحث در مورد آن بی مورد است.
***
من به کمونیسم بعنوان برنامهای برای ساعات در پیش بشریت اعتقاد دارم، من آن را ضروری و اجتنابناپذیر میدانم. اما به این دلیل به هیچ وجه فکر نمیکنم که کمونیسم برای سؤالهای بزرگ زندگی جواب بهتری از حکمتهای گذشته دارد. من فکر میکنم که کمونیسم بعد از صد سال تئوری و تجربه بزرگ روسیه حالا نه تنها حق بلکه وظیفه دارد که خود را در جهان متحقق سازد، و من معتقدم و از صمیم قلب صمیمانه امیدوارم که در این کار مؤفق گردد و گرسنگی، این کابوس بزرگ بشریت را از بین ببرد. اما فکر نمیکنم با این کار بتوانند آنچه را که مذاهب، قانونگذاران و فیلسوفان قرون گذشته نتوانستند در انجامشان مؤفق شوند انجام دهد. من به اینکه کمونیسم بجز اعلام حقوق برابر انسانها برای نان و برابری حق دیگری دارد و بهتر از انواع ایمانهای گذشته است اعتقاد ندارم. کمونیسم ریشه خود را در قرن نوزدهم دارد، در وسط خشکترین و تاریکترین زمین سلطه فکری یک عده پر مدعا و بی رویا و پروفسورهای بی روح.
کارل مارکس فکر کردن را در این مدرسه آموخت، مشاهدات تاریخیاش مانند یک اقتصاددان، یک متخصص بزرگ، اما نه به هیچ وجه <واقعیتر> از انواع دیگر مشاهدات، و بسیار یکطرفانه و غیر قابل انعطاف است؛ و نبوغ و توجیهاش نه در مرتبه بالاتر روح بلکه در عزم آن به عمل است.
ــ ناتمام ــ

قرائت در چند دقیقه.(30)

چینیها که به طور شگفتانگیزی مردمی هوشمند هستند، هزاران سال این عادت رسمی را داشتند که همیشه برای هر رویداد عمومی از قبیل تغییرات دولتی، انقلابات، پیروزیها، قحطیها و غیره تاریخ را رسماً 25 سال به عقب بکشند. زیرا آنها به خود چنین میگفتند: در حقیقت انقلاب یا ورشکستگی امروز اتفاق میافتد، اما برای درک کردن و ریشه یابی آن و برای هشیارتر شدن باید آدم 25 سال به عقب نگاه کند، زیرا در اثر تجربهای هزاران ساله در چنین وضعی 25 سال زمان لازم است تا دلایل خوب و بد، عادات و غیره ظاهر نتایج خود را نشان دهند.
***
من به بشریتی بهتر در آینده باور ندارم، من فکر نمیکنم که بشریت هرگز بهتر یا بدتر بوده است، بشر همیشه یکسان است. اما هجوم جریانهای شیطانی در انسان در بعضی زمانها نه تنها در میان مجرمین و بیماران روانی در خفا رخ میدهد، بلکه گاهی سیاست آن را آشکار و به شکل بزرگی انجام میدهد و تمام مردم را به دنبال خود میکشد.
***
آیا به راستی تا حال حق با سیاستمداران بوده است؟ آیا ارزش یک بیت از هولدرلین Hölderlin بیشتر از تمام حکمتهای حاکمین نبوده است؟
***
خشونت بد است، و عدم خشونت فقط راه کسانیست که بیدار گشته‎‎اند. این راه هرگز راه همه مردم و راه حاکمین و کسانی که تاریخ جهان را میسازند و جنگها را هدایت میکنند نخواهد گشت. زمین هرگز یک بهشت نمیگردد و بشریت هرگز به خدا و به وحدت و آشتی با او نمیرسد. اما اگر آدم بداند در کدام طرف ایستاده است، آزادتر و آرامتر زندگی میکند. باید برای رنج و تجاوز همیشه آماده بود، اما هرگز اجازه نداریم که ما هم آماده کشتن باشیم.
***
منفعلانه و منتظر در آتش ایستادن بسیار سختتر از حمله کردن است.
***
تمام جهان مسلح و آماده برای زندانی کردن یا کشتن مخالفین است ــ فقط وقتی در جائی کسی از سازگاری، تحمل و برادری صحبت کند، فوراً تمام جبهههای جهان را بر ضد خود تجهیز میکند، از آمریکای سرمایهداری تا استالین، از روحانی پروتستان تا کاتولیک. این هیچ چیز تازهای نیست.
***
من با کمال میل میهن پرستم، اما قبل از آن انسانم؛ و من در جائی که بودن این دو با هم غیر ممکن میشود به انسان همیشه حق میدهم.
***
برای من دیگر نه <وطن> وجود دارد و نه آرمانی، اینها همه دکوراسیونی هستند برای آقایانی که جنگ بعدی را آماده میسازند.
***
وطن برای من هرگز واژهای سیاسی نبوده، بلکه فقط معنای کاملاً انسانی داشته است. وطن ما محلیست که هنگام کودکی اولین عکسهای جهان و زندگی را دریافت کردهایم، و من همشه خانهام را شاکرانه دوست داشتهام.
ــ ناتمام ــ

قرائت در چند دقیقه.(29)

آفوریسم مانند جواهریست که به ندرت ارزشش نمایان میگردد و تنها در مقادیر کم لذتبخش است.
هرمن هسه.

کونگ فو تسه، مرد اصول و اخلاق و حریف بزرگ لائو تسه گاهی به شرح زیر توصیف میگردد: «آیا او همان کسی نیست که میداند کارش مؤفق نمیگردد و با این حال آن را انجام میدهد؟» این توصیف از یک آرامش، از یک شوخطبعی و سادگی برخوردار است که من در ادبیات مانند آن را نمیشناسم. من اغلب به این توصیف و بعضی دیگر آفورمیسها هنگام نظاره اتفاقات جهان و دقت در گفتار کسانیکه در نظر دارند در سالها و دهههای آینده بر جهان حکومت و آن را بی نقص و کامل سازند فکر میکنم. آنها مانند کونگ تسه کبیر میباشند، اما در پشت اعمالشان دانش او قرار ندارد و به این دلیل «مؤفق نمیشوند».
***
بارها شاهد بودهام که چگونه یک سالن پر از انسان، یک شهر پر از انسان، یک کشور پر از انسان دچار آن مستی و گیجیای گشته که در آن تک تک مردم تبدیل به یک واحد، به یک توده همگنی میشوند که تمام فردیتها را از بین میبرد، شور و جذبه اتفاق آرا و هجوم تمام غریزهها را به غریزه و احساس جمعی صدها، هزارها یا میلیونها نفر مبدل میسازد، به یک تمایل به فداکاری، به یک انکار نفس خویش و به یک شجاعتی که ابتدا از نواها، فریادها، و صحنههای دوستانه و با بروز احساس و جاری شدن اشگها شروع میشود، و عاقبت در جنگ، دیوانگی و رود خون به پایان میرسد. غریزه فردگرا و هنرمندانهام همیشه به من در برابر توانائی این مردم در مست ساخت خویش بخاطر رنجهای متحد، غرور مشترک، نفرت مشترک، افتخار مشترک شدیداً هشدار داده است. وقتی در یک اتاق، یک سالن، یک دهکده، یک شهر، یک کشور این نشاط قابل احساس میگردد، بعد من سرد و مشکوک میگردم، بعد میلرزم من و میبینم که خون جاری شده و شهرها در شعلههای آتش میسوزند، در حالی که اکثریت همنوعانم هنوز هم با اشگ شوق در چشمها و تأثر خاطر فریاد تشویق میکشند و همدیگر را برادر میخوانند.
***
وقتی قطعه چینی کهنهای به محض منفجر گشتن نارنجکها در کنارش میشکند، هیچ دلیلی بر اینکه نارنجکها با ارزشتر از چینی کهنهاند نمیباشد. با این حال نمیخواهیم بخاطر چینی شکسته سوگواری کنیم، وگرنه دچار اشتباه ژنرالها و اسپارتاکوسها Spartakisten خواهیم گشت، یعنی جهان را به خوب و بد مجزا کرده و با گلوله و باروت در سمت خوبها میایستیم.
***
من به هیچ حزبی متعلق نیستم، گرچه شخصاً کمونیسم برایم گیراتر از فاشیسم است، اما نه به آن وابسطهام و نه در واقع به هیچ نوع از تلاش برای رسیدن به قدرت. من وظیفه شاعر و روشنفکر را در رواج دادن صلح و نه رواج دادن جنگ میبینم.
ــ ناتمام ــ