صبحانه.(26)


سلام و صبح بخیر.
سؤال مهم این است: آیا می‌‏توان در برابر روح سپری دفاعی کشید تا شنیدن، دیدن و خواندن فجایعی که در جهان در حال رخ دادنند نتوانند به آن آسیب رسانند؟
جوابم به او این است: اخبارساز شمائید، اجازه ساختن روز خویش به اخبار ندهید.
ــ ناتمام ــ

صبحانه.(25)


تا یادم نرفته این مطلب رو بنویسم و برم دنبال کارم:
نکنه یه وقت خوشی بزنه زیر دلت و انجام حرکات یوگا رو به دست فراموشی بسپری. فراموشی چیزهائی رو که از ما می‏‌گیره به سختی دوباره بهمون پس می‏‌ده.
ــ ناتمام ــ

صبحانه.(24)


این نوشته رفیقم نتیجه روزه گرفتن مدام اوست:
بیهوده‌ترین مرگ‌‏ها مردن بخاطر چیزیست که معتقد به آن نیستی و زیباترین مرگ مردن برای زنده نگاه داشتن عشق است و شیفتگی.
ــ ناتمام ــ

صبحانه.(23)


این هم از کلمات قصار امروز رفیق کم‏‌خواب من:
شاعری می‌‏خواست از صلح بگوید، فریاد می‏‌کشید "مرگ بر جنگ‌‏طلب" و وقتی از عشق حرف می‌‏زد چهره از خشم مسخ شده‌‏اش مشت او را باز می‌‏ساخت.
ــ ناتمام ــ

صبحانه.(22)

انگار با نوشته امروزش می‌‏خواهد به من یادآور شود که نوع یادگیری در کودکان زیباترین نوع آموختن است!
این اس ام اس برای توست که می‌‏دانی ساختن جهانی زیبا در رویا کاری‏‌ست شدنی و اینکه جهانِ حقیقی ما از قوه به فعل مبدل گشتۀ رویاهایمان می‌‏باشد.
خیلی زودتر از آنچه که بتوانی تصور کنی،
با آن پاهای ظریف و زیبایت،
ای آهوی دشت خیال،
گام بر زمین خواهی نهاد
به جست و خیز خواهی پرداخت.
ــ ناتمام ــ

صبحانه.(21)


این اس ام اس‏‌ خیلی سریع به دل‏م نشست:
خواستم از تو بگویم، عشق واژه شد
زایش به جایش نشست
و بهشت پدیدار گشت
نه در زیر پاهایت
بلکه در کنار لبانت
درون چشم‌‏هایت.
ــ ناتمام ــ

صبحانه.(20)


باز این پسر به نصیحت‏‌ام که شب جمعه الکل ننوشه عمل نکرد. این اس ام اس را هم باید حتماً بعد از نوشیدن چند پیک زهرماری‏ نوشته باشه:
اگر روزی جنگ و صلح با هم دوست شوند و دیگر اجازه سوء‏استفاده از نام خود را به هر کس و ناکسی ندهند اوضاع جهان خیلی بهتر از این خواهد گشت که هست!
ــ ناتمام ــ

صبحانه.(19)

گمان نکنم هیچ آدم عاقلی از آن سر دنیا برای کسی در این سر دنیا و در این اول صبحی به جای رفتن به سر کار یا رفتن به پارک و یا مانند بچه آدم در رختخواب گرم و نرم در حال خواب باقی ماندن یک چنین اس ام اسی بفرستد:
از وقتی این کلیپ رو دیدم دیگه دلم اصلاً نمی‏‌خواد یک ذره هم پیر بشم.
http://www.youtube.com/watch_popup?v=dCEkKZf2Lc0&feature
در ضمن نگاه کردن به کلیپ خواب از چشم‏‌هایم پر می‌‏کشد، می‏‌نشینم و برایش می‏‌نویسم:
باریکلا، آرزوی خیلی خوبی کردی و آرزو بر جوانان هم اصلاً عیب نیست.
ــ ناتمام ــ

شبانه.(10)

نباید به چنین مردم نوع‏ دوستی آفرین گفت؟
خیلی اتفاقی به آمار افرادی که افتخاری مشغول به کارند برمی‏خورم:
در سال 2009 سی و شش در صد از کل جمعیت آلمان افتخاری کار کرده است.
تعداد این افراد در سال 2010 بیش از دوازده میلیون بوده است.
در سال 2009 شصت و هشت در صد از این افراد تا پنج ساعت در هفته کار افتخاری انجام داده‏اند.
20 در صد از افراد 75 سال به بالا در سال 2009 به کار افتخاری مشغول بوده‏اند
30 در صد 70 تا 74 ساله
37 در صد 65 تا 69 ساله
36 در صد 60 تا 64 ساله
35 در صد 55 تا 59 ساله
40 در صد 50 تا 54 ساله
43 در صد 45 تا 49 ساله
42 در صد 35 تا 39 ساله
36 در صد 30 تا 34 ساله
34 در صد 25 تا 29 ساله
34 در صد 20 تا 24 ساله
36 در صد 14 تا 19 ساله.

در آدرس زیر آمارها را می‏توان خواند.
http://de.statista.com/themen/71/ehrenamt

براش پیام می‌‏فرستم:
حق با توست. من همیشه در کنار چنین افرادی بوی انسانیت را حس می‏کنم.
ــ ناتمام ــ

شبانه.(9)

امروز دلش شاد بود، مدام در آینه به چهره زیباتر شده‏‌اش می‌‏نگریست و به خود می‌‏گفت:
وقتی که ترس دور می‏‌شه، قشنگی از راه می‏‌رسه.
ــ ناتمام ــ

صبحانه.(18)


گاهی آنچه در خواب می‏بیند باعث شگفتی من هم می‏گردد:
شمعی دیدم که هم از سر و هم از ته در حال سوختن بود، معنیش چیه؟
جواب من به او "عمر شمع تقسیم بر دو" اما راضیش نساخت!
ــ ناتمام ــ

صبحانه.(17)


نشان ضربدری سرخرنگ بر چهره مساوی‏ست با مرگ.
ــ ناتمام ــ

صبحانه.(16)

با این خیال که با کار زیاد می‏توان مرگ را به تأخیر انداخت دو شیفت در روز کار می‏کرد.
ــ ناتمام ــ

صبحانه.(15)


عليا، دختر ۲۰ ساله لخت شد. مصر نقاب‏ از چهره برگرفت و حس حسادت کلئوپاترا به جنبش افتاد.
ــ ناتمام ــ

صبحانه.(14)


این توئی که جهان را می‏چرخانی و نه باد.
ــ ناتمام ــ

صبحانه.(13)


فاصله بین دو نقطه خط راست نام دارد و فاصله من و تو یک نقطه.
ــ ناتمام ــ

صبحانه.(12)


ساعت پنج و پنج دقیقه صبح و هوا هنوز تاریک است. در حال نوشیدن چای سحری بودم که پیامک‏اش از راه رسید:
صبح که از خواب برخیزم شاعری خوش‌حساب خواهم گشت، و به تعداد ستاره‏های شب قبل به توان صد شروع به دوست داشتن‏ات خواهم کرد.
ــ ناتمام ــ

عاشق گشتن سعادت است.(3)


موسیقی روح تمام هنرهاست.
(از «دوستدار غیرحرفه‌ای»، در سال 1898)
***
آلمان در موسیقی خود متدین‏تر، داناتر و بالغ‏تر از واژه‏هایش است.
(از «با تشکر از گوته»، 1931)
***
موسیقی چیزی نیست جز زمان، زمانی قابل لمس و در ریتم تقسیم گردیده. و البته سعادت‏بخشی موسیقی در این است که ما زمان را در آن همواره به عنوان زمان حال ناب تجربه می‏کنیم، موسیقی بر خلاف روح که در پیش اکثر مردم خیلی بیشتر در زمان گذشته و بخصوص در زمان آینده زندگی می‏کند زمان گذشته و زمان آینده‏ای نمی‏شناسد. هر امید، هر ترس و اضطراب‏ تصوری‏‌ست از چیزی مربوط به آینده.
(از نامه‏ای به پسرش مارتین، در تاریخ 13. 3. 1940)
***
بعضی از شعرهای بی‏اهمیت شاعران توسط یک آهنگ‏ساز بلند پایه معروف می‏گردند. و برعکس: بدترین آهنگ‏ها در درازمدت هم توانا به صدمه زدن به اشعار خوب نیستند.
(از نامه‏ای به هربرت شوایکرت، در تاریخ 1. 9. 1952)
***
شما نباید هرگز با وجدانی ناراحت به کنسرت بروید و یا کتاب بخرید ... سکه‏های ناچیز شما برای هنر به بقاء انسان‏ها و ایده‏هائی کمک می‏کند که سقوط‎‎‏شان بدتر از بزرگترین انقراض‏هاست.

(از نامهای به ماریا برنهارت، در ژوئن 1949)
ــ ناتمام ــ

شبانه.(8)


هنوز مزه اس ام اس عصرانه‏‌اش ترکم نکرده بود که این نوشته‌‏اش شبم را پر از تعجب و تعمق ساخت:
فکر می‌‏کنی اگه از پشت تلفن به مادرم بگم که داشتن ماسک ضد گاز از نان شب و تلفن همراه عاقلانه و واجب‌‏تره نگران بشه؟
ــ ناتمام ــ

عصرانه.(7)


اس ام اس امروزش مزه عصر جمعه‏های تهران را به یادم انداخت:
دوست من ببین؛
وقتی صلح را با تیر بزنند،
او مانند مُرده‏ای آرام خواهد خفت.
ــ ناتمام ــ

عاشق گشتن سعادت است.(2)


ما باید عشقمان را تا حد امکان آزاد نگاه داریم تا بتوانیم آن را هر لحظه هدیه‏اش کنیم. ما همیشه برای چیزهائی که عشق‏مان را هدیه می‏کنیم بیش از ارزش‌شان بها می‏دهیم، و به این خاطر رنج فراوانی جاری می‏گردد.
(از نامه‏ای به کارل زلیگ در تاریخ 2. 6. 1920)
***
من یک ستایشگر بی‏وفائی‏، تعویض و فانتزی‏ام. من اعتقادی به این ندارم که عشم را بر نقطه‏ای از زمین میخکوب کنم. من فکر می‏کنم آنچه را که ما دوست می‏داریم، همیشه فقط یک تمثیل است و بس. جائی که عشق ما گیر کند و به وفاداری و فضیلت تبدیل گردد، آنجا این عشق برایم مشکوک خواهد گشت.
(از «پیادهروی» در سال 1907)
***
از آنچه مربوط به عشق می‏شود، می‏توان گفت که فقط مجردها عشق حقیقی را می‏شناسند. اگر یک زن مردی را بدون انتظار پول، ازدواج و سرپرستی از خود و فرزندانش دوست داشته باشد، به این ترتیب او آن مرد را واقعاً دوست می‏دارد. مرد دیگری که تمام این‏ها را برای زن فراهم می‏سازد، هرگز نمی‏تواند بداند که آیا همسرش او را بخاطر خودش یا فقط بخاطر این مزایا دوست ‏دارد.
(از «Berthold»، در سال 1907)
***
آدم بیشتر کارها در زندگی را فقط بخاطر زن انجام می‏دهد، حتی اگر هم دلایل دیگری ادعا کند.
(از «روز تلف گشته»، در سال 1926)
***
جرقههای کوتاه عشق، خوش ‏آمدید؛
بوسه بر شما، ای چشمان آبی و قهوه‏ای،
خوش آمدی، مادر ابدی، ای زن!
ای بازی خواهش، و ای ماجراجوئی رنگارنگ،
مید‏انم، تو را دوست داشتن منجر به مرگ خواهد گشت،
پروانه رویائی‏ من سریع می‏میرد.
اجازه نده در این تاریکی روزی فاسد شوم،
بگذار در میان شعله‏های آتش جان دهم!
(از شعر «راهی به سوی مادر»، در سال 1926)
ــ ناتمام ــ

یگانگی در پس تضادها.(4)

آنچه مهم است.
رفتار ما در زندگی بیشتر بستگی به دین‏مان دارد تا افکارمان. من به هیچ دگماتیسم مذهبی‏ای‏ معتقد نیستم، از این جهت به خدائی هم که انسان‏ها را خلق کرده و برایشان این امکان را بوجود آورده تا در کشتن همدیگر بوسیله گلوله‏های سنگ پیشرفت کنند و کشتن با سلاحهای اتمی را بیاموزند و به آن افتخار کنند ایمان ندارم. از این رو معتقد نیستم که این تاریخ خونین جهان معنایش در نقشه خردمندانه یک حکومت الهی نهفته باشد که چیزی ناشناخته اما الهی‏ و شگفت‏‌انگیزی را برای ما طرح‏ریزی کرده است. اما با این حال من هم دارای یک مذهب‏ام، یک دانش که به غریزه مبدل شده است، حسی از مفهوم یک زندگی. من از تاریخ جهان نمی‏توانم چنین استنباط کنم که انسان خوب، نجیب، دوستدار صلح و فداکار می‏باشد، اما به اینکه در میان آن امکاناتی که به او داده شده است امکان نجیب و زیبایِ تلاش برای نیکی، صلح و زیبائی نیز در دسترس‏اش می‏باشد و در شرایط مناسب میتواند به شکوفه بنشیند صد در صد معتقدم و به آن اطمینان دارم، و اگر این ایمان به تأیید نیاز داشته باشد، بنابراین می‏‎‎‎توان آن را در تاریخ جهان در کنار فاتحین، دیکتاتورها، قهرمانان جنگ و تولیدکنندگان بمب و همچنین پدیدهائی مانند بودا، سقراط، مسیح، کتب مقدس هندی‏ها، یهودیان و چینی‏ها و تمام آثار حیرت‏انگیز انسان‏های صلح‌طلب جهان هنر یافت. سر یک پیامبر در میان ازدحام مجسمه‏ها بر سر مدخل یک گنبد، چند ریتم موسیقی از مونته‌وردی، باخ، بتهوون، یک عدد بوم نقاشی از روژیه، از گوآردی یا رنوآر کافی‏اند تا تمام بازی قدرت و جنگ تاریخ بی‏رحم جهان را به مخالفت خوانند و جهانی دیگر، روح‏دار و در مجموع جهانی سعادتمند ترسیم کنند. وانگهی، دوام آثار هنری خیلی مطمئن‏تر و طولانی‏تر از آثار خشونت است و هزاران سال بیشتر زنده می‏مانند.
ــ ناتمام ــ

صبحانه.(11)


نان دارم،
آب هم هست.
پس چرا باز دلم بوی پیراهن یوسف کرده!؟
ــ ناتمام ــ

شبانه.(7)

فکر کنم این رفیق بنده بعد از افطاری یکی دو تا گیلاس رفته بالا! اس ام اس‏ آخر شبی‏‏اش تلو تلو خوران خودش را به من رساند: 
نه شعر خوبه نه قصه.
شاعری می‏خواست زیباتر از شعر رمانی بنویسد، خسته بود، قلم‌‏مو را برداشت و بر دیوار اتاقش با رنگ سرخی مثل نقاشان چین دو چشم کشید و دو ابرو!
ــ ناتمام ــ

عصرانه.(6)


پیامک امروزش به دلم نشست:
کسی باز مرا صدا خواهد زد،
باز کسی در گوشم
با نوائی لطیف و شیرین
از عشق خواهد خواند.
باز به آواز بلند هر برگی
خبر از آمدنش خواهد گفت.
باز باد آواز خواهد داد:
ای انسان‏های خفته در خاک، می‏شنوید؟ برگ‏ها خبر از آمدنش می‏گویند.
با هر قدمش
باز باران
بوسه به خاک خواهد داد.
ــ ناتمام ــ

سعادت.(26)


در باره سفر کردن.(6)
این فکر که جای دادن یک قطعه سوئیس یا تیرول و یا دریای شمال یا شوارتسوالد در خود خیلی ساده‏‌تر و راحت‏تر از به دست آوردن تخیل جامدی از فلورانس یا سیه‏نا می‏باشد کاملاً اشتباه است. مردمی که از فلورانس چیزی بیشتر از برج پالاتسو وکّیو و گنبد کلیسای جامع در خاطرشان باقی نمی‏ماند، از اشلیرزه هم فقط طرحی از وندِل‏شتاین و از لوسرن فقط تصویری از پیلاتوس و مه‏ای از رنگ آبی دریا با خود می‏برند در کمتر از چند هفته صاحب همان روح فقیری می‏گردند که قبلاً داشته بودند. طبیعت هم خود را مانند فرهنگ و هنر خیلی کم جلوی پای کسی می‏اندازد و قبل از آنکه پرده از روی بَر کشد و خود را از آنِ شهرنشین آموزش ندیده سازد از خودگذشتگی‏ای بی‏پایان از او طلب می‏کند.
زیباست مسافرت کردن با قطار یا در واگن پست و زیباست سراسر ریویرا را از ژنو تا لیوورنو راندن یا در لاگونه با کشتی از ونیز به سمت کیوجا بر آب راندن. اما یک مالکیت مطمئن از چنین برداشت‏هائی به ندرت باقی می‏مانند. فقط انسان‏های دقیق و کاملاً فاضل و ممتاز قادرند مشخصه یک چشم‏انداز وسیع را به هنگام عبور درک و ثبت کنند. برای بقیه اما فقط یک تصور همگانی از نسیم دریا، رنگ آبی آب و طرحی از ساحل کنار دریا باقی می‏ماند، و این‏ها هم به زودی مانند خاطره تصویری از یک تئآتر محو خواهند گشت. تقریباً تمام مسافرین شرکت‏های محبوب مسافرتی دریای مدیترانه دارای چنین وضعی‏اند.
آدم نباید خواهان دیدن و شناختن همه چیز باشد. کسی که با دقت کافی از دو کوه و دره‏های کوه‏های آلپ در سوئیس عبور کرده باشد، سوئیس را بهتر از کسی که با یک نقشه تمام کشور را در زمانی برابر گشته است می‏شناسد. گرچه من پنج بار در لوسرن و ویتسناو بودم اما هنوز مؤفق به درک و ثبت فیروالداشتترزه نگشته بودم، تا اینکه یکه و تنها در قایقی هفت روز را بر رویش گذراندم، بر هر مردابی راندم و هر دیدگاهی را آزمودم. از آن زمان به بعد می‏توانم در هر ساعت دلخواهی، بدون عکس‏ها و کارت‌پستال‏ها کوچکترین قسمت‏های آنجا را خطاناپذیر تجسم کنم و دوباره دوست‏شان بدارم و از آنها لذت ببرم: فرم ساحل‏ها را، قامت و بلندی کوه‎‎‎‎‎‎‏ها را، تک تک روستاها با برج کلیسا و بنادر را و رنگ‏ها و انعکاس آب در ساعت‏های مختلف روز را. بر اساس این تصور واضح روحی بود که برایم امکانپذیر گشت تا بتوانم انسان‏های آنجا را هم درک کنم، رفتارها و لهجه‏‏های محلی روستاهای ساحلی، چهره‏های معمولی و نام‏های خانوادگی، ویژگی و تاریخ تک تک شهرهای کوچک و لهجه‏ها را از هم تشخیص داده و بفهمم.
ــ ناتمام ــ