قصّه و شعر
قصّه و شعر گاهی شوخیست، گاهی هم بافندهای بازیگوش در خیالم که راست و دروغ را به هم میبافد
صبحانه.(12)
ساعت پنج و پنج دقیقه صبح و هوا هنوز تاریک است. در حال نوشیدن چای سحری بودم که پیامک
اش از راه رسید:
صبح که از خواب برخیزم شاعری خوشحساب خواهم گشت، و
به تعداد ستاره
های شب قبل به توان صد شروع به دوست داشتن
ات خواهم کرد.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر