سال 2020. (14)

انسانِ خودخوری بود و چون در دوران قرنطینه چیزی برای خوردن نداشتْ بنابراین تصمیم می‌گیرد برای سیر گشتن از انگشت کوچک پایش شروع به خوردنِ خود کند!
*
هرچه خدا بیشتر قسم می‌خورد که ویروس کرونا را او نفرستاده استْ جبرئیل کمتر حرف او را باور می‌کرد.
*
مرد جوانی با بیست و دو سال سن و با دو شُشِ کاملاً سالمْ آماده است در این دورانِ کمبود دستگاه تنفس مصنوعی در برابر اجرتی عادلانهْ تنفسِ دهان‌به‌دهان از بیماران مبتلا به کرونایِ شما را به عهده گیرد. دختران هجده تا بیست سال از پرداخت هزینه معاف خواهند بود.
*
سیزدهمین روزِ عید به این خاطر که ویروس کرونا از او نحس‌تر است با دُمش گردو می‌شکست.
*
علف‌های دشت به این خاطر که انسان‌های مردم‌آزار در این سال دیگر آنها را به هم گره نخواهند زد جشن گرفته بودند و رنگِ سبزشان از شوق می‌درخشید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
غلط‌گیری تمام 475 نوشتۀ سال 2011 به پایان رسید.
ــ ناتمام ــ

سال 2020. (13)

می‌گویند آدم پیر خرفت می‌شود. عده‌ای هم که کمی باادب‌ترند بجای خرفت واژۀ <کودک> را به کار می‌برند و چنین می‌پندارند که آدم در هنگام پیری دوباره کودک می‌شود.
من شخصاً با آنکه از دسته سالخوردگان به حساب می‌آیم، اما چون مرحلۀ کودک بودن هنوز کاملاً دست از سرم برنداشته است، بنابراین نمی‌توانم بدانم که پروسۀ خرفت و یا کودک شدن در دوران پیری به چه شکل در انسان عمل می‌کند، اما طبق ضرب‌المثل <نخوردی نون و گندم، ندیدی دست مردم> می‌توانم چنین ادعا کنم که عده زیادی از انسان‌های خرفت هرچه پیرتر می‌شوند خرفت‌تر می‌شوند. البته افراد زیادی هم وجود دارند که هرچه پیرتر می‌شوند به مرگ هم نزدیک‌تر می‌گردند، و برای مرگ نه خرفتی انسان دارای اهمیت است و نه دانشمند بودن وی، مرگ نه به شرط چاقو خربزه و هندوانه می‌خرد و نه دوست و آشنا و شوخی سرش می‌شود. من اما در اثر تجربه می‌توانم شهادت دهم که آندسته از مردمِ خرفتی که فکر می‌کنند می‌شود در دوران پیری هم هنوز به ریسمان ثروت و قدرت آویزان گشتْ حتماً با افسوس و آه این جهان را ترک می‌کنند. و این نوع از مُردن اصلاً زیبا نیست و برازندۀ انسان نمی‌باشد. به قول شاعر اگر با گریه به دنیا آمدن و با خنده دنیا را ترک کردن از مُد بیفتد زندگی کلاً بی‌صفا خواهد گشت. 
افراد سالخورده‌ای که در روز صدها بار تکرار می‌کنند که من در جوانی این کار را کردم، من آن کار را کردم، من این را گفتم، من آن را نوشتم، من به این کشور سفر کردم، من در آن کشور با رئیس‌جمهور دست دادم، این افراد قابل تأسف‌اند، زیرا که فلاکت و آز از چشمان‌شان پیداست.
آدم خرفت نه شاخ دارد و نه دُم، درست مانند من، و این نوشته اثباتی‌ست بر این نظر.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
غلط‌گیری نوشته‌های Sep 2011 به پایان رسید.
ــ ناتمام ــ

کاش.

کاش من بهترین جن‌گیرِ جهان بودم و کرونا ناکسترین جن.
کاش ویروس کرونا با شنیدن بسم‌الله به وحشت می‌افتاد، دو پا قرض می‌گرفت و مثل شصت‌تیر در می‌رفت.
کاش می‌شد ویروس کرونا را مانند غولِ چراغ‌جادو فریفت و در یک بطری کوچک حبس کرد.
کاش امسال تمام درختان به جای میوهْ ماسک و دستکشِ یک بار مصرف به بار می‌آوردند.
کاش تکنیک بقدری پیشرفته بود که می‌شد از تلمبۀ دوچرخه بجای دستگاهِ تنفس مصنوعی استفاده کرد.
کاش من اولیس بودم و کرونا غول یک‌چشم.
کاش ....
ـــــــــــــــــــــــــــــ
نوشته‌های Aug 2011 غلط‌گیری شد.

سال 2020. (12)

از شروع بهار چهار روز می‌گذرد، هوای امروز واقعا زیباست، با این وجود تعداد اندکی در خیابانِ روبروی خانه در رفت و آمدند. من از پشت پنجره اتاقم از درخشش آفتاب لذت می‌برم و همراه با مرغان عشقم به آواز پرندگان حیاطِ خانه گوش می‌دهم. از تخم‌های گوجه‌فرنگی که چند روز پیش کاشته بودم دو ساقۀ کوچک ظریف با دو برگ باریکِ سبز رنگ سر از خاک بیرون آورده‌‏اند و روزم را جذابتر ساختهاند. تخمهای توتفرنگی که همیشه من را به یاد خاکشیر میاندازند هنوز در حال فکر کردن هستند و خود را در زیر خاک مخفی نگاهداشتهاند. اما بالاخره آب و حرارت و نورِ خورشید دست به دست هم خواهند داد و آنها را هم مجبور به نشان دادن خود خواهند ساخت.
در این چهار روز تمام سریالهای مخصوص ایام عید را دیده و کلی سرگرم شدهام.
امیدوارم که تا حال دیگر احتیاط کردن به خاطر ویروس کرونا عادت تمام عزیزانم شده باشد. نباید فراموش کرد که سلامتی و سعادت از ابتدای خلقتْ دو سینِ اصلی هفت سین بودهاند. همیشه شاد و همیشه خندان باشید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
غلط‌گیری نوشته‌های JUL 2011 انجام گشت.
ــ ناتمام ــ

سال 2020. (11)

سال 1399 سر حال نبود، سرش را به دستهایش تکیه داده و به فکر فرو رفته بود. هنوز یک روز از آمدن و شروع مأموریتش نگذشته که به او اطلاع دادند مردم شایع کردهاند ویروس کرونا را او قاچاقی با خود آورده است.
سال 1398 همین یک ماهِ پیش چند بار برایش پیغام فرستاده بود که: "از من به تو نصیحت، ادعا کن که بیمار هستی و به مشاورِ خدا در سازمانِ <زمان برای زمین> اطلاع بده که قادر به رفتن به مأموریت نیستی."
سال 1399 خیلی خوب میدانست که تمام ماجرا زیر سر سال 2020 است، اما چطور می‌توانست این را به مردم ثابت کند.
همانطور که غمگین و با سر به دست تکیه داده شده به زمین خیره شده و در افکار خود شناور بود ناگهان کلاغ در برابرش ظاهر می‌شود و نامه‌ای از سال 1400 به او می‌دهد. در نامه آمده بود: "رفیق عزیز، میدانم که هنوز از راه نرسیده مشکلات خود را به تو نشان داده‏‌اند! هیچ نگران نباش، کم کم به این وضع عادت خواهی کرد. تنها توصیه من به تو این است: به مردم بگو گر صبر کنند ز غوره حلوا خواهند ساخت. به آنها این مژده را بده که با فرا رسیدن سال 1400 تمام مشکلاتشان به پایان خواهد رسید و آرزوهایشان تحقق خواهد یافت. و من مطمئنم که مردم با شنیدن این حرف از دهان تو از این رو به آن رو می‌شوند و تو را روی سرشان می‌گذارند و حلوا حلوا می‌کنند. صبرت زیاد رفیق عزیز، دیدار ما 363 روزِ دیگر."
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نوشته‌های 2011 MAY و jun 2011 غلط‌گیری شد.
ــ ناتمام ــ

سال 1399

فرا رسیدن سال 1399 را به عزیزانِ در وطن و خارج از وطن تبریک گفته و برای تک تک شما خوبان در این سال نو سلامتی و سعادت و پیروزی خواهانم. امید که ایام خوشی در منازل خود داشته باشید.

سال 2020. (10)

عید برای من خوردنِ شیرینی و شکلات و آجیل و گرفتن عیدی و به دیدار فامیل رفتن و آمدن فامیل به خانه ما و گاهی هم به مسافرت رفتن معنا میداد. اینها و سیزده‌چهارده روز تعطیل مدرسه برایم بزرگترین جشن بود.
در عید امسال به خاطر شیوع کرونا بسیاری از مردم شاید در ایام تعطیلاتِ عید نتوانند به عیددیدنی پیش فامیل خود بروند، و حتماً تعداد زیادی هم به مسافرت نخواهند رفت، مسافرت و دیدار فامیل را می‌توان دیرتر هم انجام داد، مدارس خوشبختانه خیلی بیشتر از سیزده‌چهارده روز تعطیلاند و این زیبائی جشن عید را صد چندان میسازد، عیدی گرفتن را هم می‎شود بدون هیچ خطری در خانه مانند سالهای قبل انجام داد، مهمتر از همه اما این است که شیرینی و شکلات و آجیل برقرار باشد تا شیرینی جشن عید را شیرینتر سازد. بنابراین اگر تا حال شیرینی و شکلات و آجیل خریداری نکردهاید خیلی سریع در کمال احتیاط با استفاده از ماسک و دستکشِ یکبار مصرف این جریانِ اساسیِ مراسم عید را تهیه کنید و به جشن امسال رونق بیشتری بخشید. امیدوارم که لذتِ در خانه ماندنِ ایام عید را احساس کنید. لطفاً شرابِ ناب فراموش نشود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نوشتههای Apr 2011 غلطگیری شد.
ــ ناتمام ــ

سال 2020. (9)

هذیان‌گوئی یک مبتلا به کرونا.
آیا مایلید کرونا را شکست دهید؟ آیا مایلید دودولتان به اندازه دودول خر و چنان قدرتمند شود که با کوبیدن آن بر فرق سر هر ویروس کرونائی دو شاخ دربیاورد و از خود بپرسد: "آخ، این دیگه چی بود؟"
آیا می‌خواهید پستان‌هایتان به اندازه پستان گاو شود و آنقدر شیر تولید کند که غذای سه ماهِ یک خانوادۀ پنج نفره را برای یک دوره قرنطینۀ شش ماهِ تأمین کند؟
نگران نباشید، شما با نوشیدن یک قطره از شربتِ تولید شرکتِ "یونجه‌دارو و همدستان" به هدف خود خواهید رسید.
با خرید یک شیشه شربتْ ماسکی به شما هدیه داده می‌شود که با چراغ چشمک‌زن به رنگ سرخ جگری به هر ویروس کرونا بیلاخ حواله می‌کند و او را از شما دور می‌سازد.
*
شاید یکی از کارهای مفید این کرونایِ ناقلا لاغر کردن شکمِ آدم‌های پُرخور در زمان قرنطینه باشد.
*
زن: خجالت نمی‌کشی، تو این اوضاع هم دست از این سیخ و گاز پیک‌نیکی نمی‌کشی؟
مرد: فکر بد نکن، دارم سیخو داغ می‌کنم که وقتی کرونا بیاد طوری داغش کنم که دیگه اینورا پیداش نشه.
*
بالاخره نمردم و دیدم که برای اولین بار هفت‌سینم واقعاً به دردم می‌خورند. هفت‌سین امسالم تشکیل شده است از: ماسک، دستکش یک بار مصرف، الکل، دستمال‌کاغذی، پماد ویکس، دیازپام ده، و یک گرم گُلِ گیاه شاهدانه.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
غلط‌گیری Mar 2011 را به پایان رساندم.
ــ ناتمام ــ

سال 2020. (8)

این کفترِ داستان ما گذشته از توانائی پروازِ سریعْ رازنگهدار خوبی هم است، البته این را خود او ادعا می‌کند، و هر بار پس از فاش کردن موضوعی و یک کلاغ چهل کلاغ کردن آن می‌گوید: "اما لطفاً بین خودمون بمونه!"
بله، کبوتر نامه‌رسان ما از این نوع کفترهاست.
دو روز پیش پس از انجام مأموریتش و دادن نامۀ مشاور خدا به سال 2020 برای رفع خستگی به سمت کافه مخصوص کبوترها پرواز می‌کرد که در راه دوست قدیمی خود کلاغ را می‌بیند و از سیر تا پیاز مأموریت‌اش را بسیار اغراق‌آمیز برای او تعریف می‌کند.
کلاغ هم که مانند کبوتر رازدار خوبی است و از قضا نامه‌رسانِ مخصوصِ سال 1398 هم می‌باشد به کبوتر می‌گوید گوشتو بیار جلو می‌خوام برات چیزی تعریف کنم:
نمی‌دونم چرا سال 1398 از دست سال 2020 دلخوره، من دیروز باید نامه‌ای از او به دست مشاور خدا در سازمانِ <زمان برای زمین> می‌رسوندم، در بین راه خیلی اتفاقی چشمم به متن نامه افتاد! تو که خودت خوب می‌دونیْ خوندن اتفاقی نامه‌ها وقتِ پروازْ خستگی را از تن بیرون می‌کنه. خلاصه،  سال 1398 برای مشاور خدا نوشته بود: <در این روزهای پایانی مأموریتم مجبورم به اطلاع شما برسانم که من به خوبی آگاهم که شما میان سال 2020 و سال 1399 که چهار روز دیگر از راه می‌رسد تفاوت قائل خواهید گشت، همانطور که بین من و سال 2019 تفاوت می‌گذاشتید! اما فراموش نکنید که تقریباً نُه ماه دیگر سال جدید میلادی برای 2020 یک 21 رو خواهد کرد و رویش را کم کرده و به این ادا و اطوارهای خودخواهانۀ او پایان خواهد داد، و من از اکنون این اطمینان را می‌دهم که با شروع مأموریت سال 1400 شما سال 2020 و سال 2021 را به کلی فراموش خواهید کرد و قولی را که برای شیره مالیدن به سر سال 2020 به او داده‌اید در حق سال 1340 واقعاً اجرا خواهید کرد و چشم مردم جهان را با خواندن نام سال 1340 در تمام کتب تاریخی به عنوان شهنشاه سال‌های تمام قرون روشن خواهید ساخت. دیگر عرضی نیست. با احترام سال 1398."
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
36 نوشتۀ Feb 2011 امروز غلط‌گیری شد.
ــ ناتمام ــ

سال 2020. (7)

کبوتر با سرعت نور به پرواز میآید و نامه مشاورِ خدا را به سال 2020 میرساند.
سال 2020 نامه را میخواند، سرش را می‌خاراند و با گفتن "ببینم چکار میتونه برام بکنه" نامه را در گاوصندوقش جای میدهد.
مشاورِ خدا برایش نوشته بود:
"دوست عزیز، سال مهربان دو هزار بیستِ خودم، می‌دانم که حال خوشی نداری، می‌دانم که در این شصت/هفتاد روز از شروع مأموریت به تو خیلی فشار آمده، من از تو خواهش می‌کنم که صبوریات را حفظ کنی، من با کمال میل و افتخار با شرط تو موافقم، تو در این مدت کوتاه عملاً ثابت کرده‌ای که <شهنشاه سال‌هایِ تمام قرون> هستی و فکر نکنم که خداوند نظر دیگری داشته باشد، اما در این مورد که باید از تو در تمام کتب تاریخی جهان به این عنوان نام برده شود را من باید ابتدا با خداوند در میان بگذارم، خودت خوب میدانی که موافقت با این درخواست اولاً به اجازه کتبی خداوند نیاز دارد و خداوند هم برای جواب مثبت و یا منفی دادن به مدتی وقت برای فکر کردن محتاج است. بنابراین دوست خوبم، من از تو خواهش میکنم که این آبروی باقیمانده من را پیش خداوند حفظ کنی، خودت خوب میدانی چند سالی میشود که نظر خداوند نسبت به مدیریت من چندان مثبت نیست، دستم به دامانت، استقامت کن، و من به تو قول میدهم که هرچه زودتر خدا را طوری راضی سازم. در ضمن به من خبر دادهاند که تو با آمدن کرونا به وحشت افتاده‌ای و از مبتلا شدن به آن در هراسی و با این امید که با درخواستات موافقت نشود این شرط را گذاشتهای تا بتوانی با شنیدن جواب منفی راحت فلنگ را ببندی و گم و گور شوی! ای ترسو! اما شوخی به کنار، تو باید مطمئن باشی که در تمام قرون هیچ یک از سال‌های ما دچار هیچ بیماری واگیرداری نشده‌اند و تو هم مستثنی نیستی، در ضمن سعی کن با بهار تماس بگیری و بگوئی که امسال کمی با قر و قمیش بیشتری شروع به کار کند تا اعصاب مردم کمی سر حال بیاید. دیگر سفارش نمی‌‌کنم دوست عزیز؛ فقط استقامت و استقامت. تا نامه بعدی خداوند نگهدارت باد!"
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امروز با غلط‌گیریِ 69 نوشتۀ Jan 2011 رضایت مخصوصی احساس کردم.
ــ ناتمام ــ

سال 2020. (6)

از کرونا نباید ترس به دل راه دهم. شاید ویروس کرونا مانند بسیاری از ویروس‌های دیگرِ موجود در جهانْ همیشه در من بوده باشد، اما فقط به آن مقداری که گلبول‌های سفیدم توانسته‌اند تا حال با آن کنار آیند.
مهار کرونا در بدن، در شهر، در کشور و در جهان شدنی‌ست، اما حماقت را می‌شود آیا رام ساخت؟
می‌شود به حماقت حتی گاهی خندید، اما وقتی حماقتِ یک فرد به قیمت جان افراد زیادی تمام شود، بعد خنده طعم و رنگ خشم و غم به خود می‌گیرد.
نه باید از خدا ترسید و نه از کرونا، اما ابلهان از خدا می‌ترسند و به کرونا می‌خندند.
*
سالِ 2020 نامه‌ای به مشاورِ خدا در سازمانِ <زمان برای زمین> می‌نویسد و آن را توسط کبوتری تیزپرواز به دستش می‌رساند.
مشاور خدا با خواندن نامه وحشتزده می‌شود. متن نامه از این قرار بود:
"با سلام به جناب مشاور خدا! نامه شما را یک هفته پس از شایع شدن کرونا در کشور پهناور چین دریافت کردم. از لطف شما متشکرم و از اینکه تصمیم گرفته‌اید برای تشویقم <کارت صد آفرین> به من هدیه بدهید متشکرم. اما باید متأسفانه به شما اطلاع دهم که می‌توانید آن را بگذارید دم کوزه آبش را بخورید. اگر هرچه سریع‌تر کاری نکنید که در تمام کتب تاریخی جهان از من به عنوان شهنشاه سال‌هایِ تمام قرون نام برده شودْ بنابراین من اجباراً از شغلم استعفا خواهم داد، سپس شخصاً برای شکایت از مدیریتِ بد شما پیش خدا خواهم آمد و مردم جهان را بدون داشتن سالْ سرگردان رها خواهم ساخت."
مشاور خدا بلافاصله نامه‌ای می‌نویسد و به کبوتر می‌دهد و سفارش می‌کند به سال 2020 تأکید کند که خدای نکرده دست به بچه‌بازی نزند تا او با خداوند این موضوع را در میان بگذارد، زیرا که برای چنین کاری اجازۀ خداوند واجب است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تا فراموشم نشده باید به اطلاعت برسانم که تمام 357 نوشتۀ سال 2010 غلط‌گیری شدند و امیدوارم که فرصت دست دهد و بتوانی با خواندن بعضی از آنها شادم سازی.
ــ ناتمام ــ

سال 2020. (5)

از مرگ نباید ترسید. وقتی کرونا متوجه شود که هراسی از مرگ نداری نه به سراغت می‌آید و نه جرأت می‌کند از کنارت رد شود.
نه باید مانند کودکی بود که فیلم ترسناکی دیده و هنگام خواب لحاف را روی سرش می‌کشد تا به اصطلاح خود را از دست وحشت مخفی سازد، و نه باید مانند ابلهی بود که سرش را در دهان شیر داخل می‌سازد.
به چیزهای جالب فکر کن، بگذار فانتزی‌هایت تو را با خود به جاهای خوب ببرند، با مرگ سرِ شوخی را باز کن، بگذار مرگ از خنده روده‌بُر شود، و در این بین که در خانه به استراحت مشغولی بگذار روحت به خواب رود و خواب‌های شیرین ببیند.

با تنبلی و زحمتِ زیاد خود را از جهانِ مجازی بیرون می‌کشم، به کنار پنجره می‌روم، به خیابان نگاه می‌کنم، هوا آفتابی‌ست، مردم مانند همیشه در گذرند، یکی به دنبال سگ خود، یکی سوار بر دوچرخه، یکی متفکر و یکی در حال نگاه کردن به موبایلش ...
من به خود می‌گویم: آری، آری، اهمیتِ پندار حتی از پشت پنجره پیداست. و پس از لحظه‌ای اندیشیدن از خود می‌پرسم: آیا می‌توان پندارِ نیکی را که رو به آینده دارد مترادف با خواهش‌ها و آرزوهای زیبا و نیکبختانه به حساب آورد؟
آیا کرونا وسیله‌ای شده است تا مردم پی ببرند که چه نوع انسانی هستند؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
غلطگیریِ نوشتههای Jul 2010، Aug 2010 و 2010  Sepرا هم چند لحظۀ قبل به پایان رساندم، خواندن دوبارۀ داستان‌های زیبا واقعاً لذتبخش است.
ــ ناتمام ــ

سال 2020. (4)

سالها پیش به خودم قول داده بودم که بعد از بازنشسته شدن شروع خواهم کرد به غلط‌گیری و به اصطلاح ویرایش آنچه در این وبلاگ نوشته شده است.
دو سال و نیم از بازنشسته شدنم می‌گذرد و من در این بین چندین بار صدائی شنیدم که در گوشم می‌خوانْد: "پس منتظر چه هستی، دیر می‌شه؟!"
اما حالا با پیدا شدن سر و کله کرونا این صدا هر روز دو/سه بار در گوشم می‌خوانَد: "دیدی گفتم دیر می‌شه ... دیدی گفتم دیر می‌شه!"
من البته به این مسخره‌بازی‌ها اصلاً اعتقادی ندارم، اما بعد به خودم گفتم شاید حق با این صدا باشد و واقعاً دیر شده است؟ شاید کرونا یقه‌ام را گرفته و چون نامرئی‌ستْ بنابراین من از آن بی‌خبرم.
نتیجه این شد که چند روزی با قرنطینه کردن خود نه با کسی حرف زدم و نه چیزی خوردم و نه چیزی نوشیدم، تا کاملاً حرفه‌ای مطمئن شوم که کجا ایستاده‌ام. این آزمایش بعد از چند روز مطمئنم ساخت که کرونا هنوز با من دست به یقه نشده است؛ نه سردرد داشتم، نه بدن درد، نه عطسه میکردم و نه آب از بینیام جاری بود و نه سرفه به سراغم آمد، فقط گرسته بودم و تشنه.
بعد از این آزمایش، صدا چند بار با من تماس برقرار کرد، اما من هر بار پس از جملۀ تهدیدآمیزش "دیدی گفتم دیر می‌شه ... دیدی گفتم دیر میشه" بلافاصله با بیرون آوردن زبانم پاسخ می‌‌دادم : "دیدی دیر نشد ... دیدی دیر نشد." و با این روش مشت محکمی به دهان این صدا میزدم تا شاید کمتر در گوشم وزوز کند.
تا اینکه سه روز قبل به خودم گفتم: "خوب این چه کاریه! چرا بجای وفای به عهد تو دهان این صدای بیچاره میکوبی؟ فعلاً طبق روشِ به اصطلاح حرفهای و علمی‌ات مبتلا به کرونا نشده‌ای، اما امکان مبتلا شدن  را که نمیشود به صفر رساند، پس بهتر آن است که تا دیر نشده به قولی که به خودت دادهای عمل کنی."
حالا سه روز میشود که من و صدا با هم دوست شدهایم و هر بار در گوشم میخواند: "باریکلا بچۀ خوب" در اثر غلغلک خندهام میگیرد.
سه روز است که شروع به غلطگیری کردهام و تا حال نوشتههای Apr 2010، May 2010 و Jun 2010 را به پایان رساندهام، امیدوارم که کرونا چند سال به بیماری فراموشی مبتلا شود و یادش نیاید که یقهام را هنوز نگرفته است، تا من موفق شوم تمام نوشتههای این وبلاگ را لااقل یک بار غلطگیری کنم.
البته یک ویرایش جانانه ویرایشی‌ست که حداقل در سه مرحله انجام شود.
ــ ناتمام ــ

یک تجربه جالب.

بعد از چهل و شش سال زندگی در وطنِ دومم برلین شاهد یکی از تجربه‌های زیبایِ زندگی‌ام گشتم.

اتوبوس با یک دقیقه تأخیر به ایستگاهی که من و تعدادی خانم منتظر آمدنش بودیم می‌رسد.
دو/سه دقیقه بعد از به راه افتادن اتوبوس، راننده با صدای جوانش از طریقِ میکروفون به خاطر تأخیر از مسافران معذرت می‌خواهد و روز جهانی زن را به تمام خانم‌های مسافر تبریک می‌گوید.
من بعد از چند روز خلق و خوی خوش نداشتنْ با شنیدن حرفِ آقای راننده به ناگهان در قلبم احساس شادی می‌کنم، و تشویق و تشکرِ خانم‌های مسافر این شادی را صد چندان می‌سازد.
روزت مبارک عزیزم.

سال 2020. (3)

چه زود دو ماه از دوازده ماهِ این سالِ شگفتانگیز سپری گشت، چه سریع دو ماه به پایانِ عمرم نزدیکتر شدم. کاش میشد گذشتِ زمان را به همان سرعتی که میگذرد احساس کرد، کاش میشد برای قطارِ عمر ترمزی اختراع کرد، بعد آدم میتوانست هر لحظه که مایل باشد با فشار بر پدال ترمز از قطار زندگی خارج گردد تا هم لوکوموتیو استراحتی کند و هم لوکوموتیوران. اما تا اختراع این ترمزِ جادوئی برای قطارِ زندگی باید شاهد گذر سریع زمان بود و اگر فرصتی دست داد فقط گاهی یک آه کشید.
البته متفکرین زیادی بودهاند که برای آهسته کردن سرعت قطارِ زندگی ایدههای مختلفی ارائه دادهاند، من اما در پی ایدهای هستم که توقفِ کاملِ قطار در هر یک از ایستگاههایِ زندگی را ممکن سازد.
شاید حالا گفته شود که توقف قطار زندگی برابر است با مُردن. اما لطفاً نگاهی بیندازیم به اعمال روزانۀ خود که میپنداریم انجامشان یعنی زنده بودن و اگر از انجامشان کوتاهی ورزیم برابر خواهد گشت با مرگ.
اعتیاد به مواد مخدر یکی از مثالهای خوبیست که میتواند در اینجا برای فهم سریعتر موضوع به ما کمک کند. من از چند کار روزانه نام میبرم که انجام ندادنشان نباید چندان راحت باشد و ما آنها را از واجباتِ زنده بودن به حساب می‌آوریم، آنها از این قرار هستند: خوردن، نوشیدن، خوابیدن، کار کردن، تولید مثل کردن، تفریح کردن، و بسیاری چیزهای دیگر ...
کسانیکه با پدیدۀ اعتیاد آشنائی دارند خوب میدانند که برای یک آدم معتاد به مواد مخدر هیچکدام از واجباتِ زنده بودنِ ذکر شده در بالاْ در مقابل ماده مخدری که به آن معتاد است دارای ذرهای اهمیت نمیباشد، تمام روح و جسم آدم معتاد تنها یک چیز را زندگی میداند و غذا و آب برایش مطلبی فرعیست و با دیر رسیدنِ این ماده به بدنش به اصطلاح بارها میمیرد و زنده میشود، و کم هم پیش نمیآید که معتاد با دیر یافتن ماده مخدر مصرفی خود واقعاً دار فانی را وداع می‎گوید.
روزها طول میکشد تا نرسیدن غذا به بدن بتواند انسان را به آن جهان بفرستد، تشنگی هم همینطور، اما کار نکردن، تفریح و تولید مثل نکردن باعث مرگ نمی‎گردند، بلکه اگر بیش از حد قدرتمند باشند افسردگی به بار میآورند. این را همه میدانند، یا بهتر است بگویم که چه خوب خواهد بود اگر همه آن را بدانند، البته آدمهائی هم پیدا میشوند که در اثر بیکاری و تفریح و تولید مثل نکردن دیوانه میشوند و گاهی هم سر به بیابان میگذارند.
حال اگر ما با این مقدمۀ کمی طولانی عمل روزانۀ یک معتاد را که تهیه و مصرف ماده مصرفیاش میباشد به عنوان سختترین عملی که انجام نگرفتنش برابر است با مرگ در نظر گیریم، بنابراین میتوان ادعا کرد که با بهبود یافتن فرد معتاد آنچه را که او تا قبل از بهبودی زندگی مینامیدْ دیگر برایش زندگی معنا نمیدهد و او میداند که دیگر با مصرف نکردن ماده مخدر نخواهد مُرد.
ممکن است گفته شود که زنده بودن و مُردن آدم معتاد به مواد مخدر بیاهمیت است، اما مصرف نکردن آب و غذا منجر به مرگ انسان خواهد گشت.
معمولاً چنین حرفی را مردمی میزنند که سه وعده غذا؛ یعنی صبحانه، نهار و شام و همچنین سه لیتر آب و مصرفِ مقدار کافی از ویتامینهای مختلف در روز را از ضروریات زنده ماندن و بیمار نگشتن میدانند. این کاملاً صحیح است، بله، نخوردن غذا و ننوشیدن آب پس از مدتی انسان و حیوان و گیاه را میکشد، اما چند بار تا حال شنیدهاید، خواندهاید و حتی با چشمان خود دیدهاید که بسیاری از مردم یک وعده غذا میخورند، که گفته می‌شود: <طرف رژیم گرفته لاغر بشه!>، <حیوونیا حتی آب هم برای خوردن ندارن!>، <دَمش گرم، طرف چهل روز تموم فقط با خوردن یک وعده نون و پنیر و چایِ شیرین روزه گرفت!> و بسیاری از شنیده‌های عجیب و غریب دیگر.
مثالهای بالا باید توانسته باشند منظورم را تقریباً قابل درک سازند. من در اصل فقط میخواستم بگویم که خواستن توانستن است. و راههای زیادی برای زنده ماندن و سالم زندگی کردن وجود دارد. خانوادهای را در نظر گیرید که ماه به ماه شاید فقط یک بار توانائی خرید گوشت داشته باشند، اما آیا افراد این خانواده بخاطر نخوردن گوشت خواهند مُرد؟ حال خانوادهای را در نظر گیرید که هر روز در وقت صبحانه انواع کالباسها، در وقت نهار گوشتِ گاو و گوسفند و در هنگام شام مرغ و ماهی نوش جان میکنند، اما این اصلاً نمیتواند دلیل قانع کنندهای باشد که افراد این خانواده حتماً طولانیتر زنده میمانند و سالمتر زندگی میکنند. مرگ یعنی رفتن دم و بازنگشتن بازدم از سفر.
این جملۀ کوتاهِ "از ماست که بر ماست" من را سر شوق آورده و دلم میخواهد کمی افسار قلم را رها سازم و بگذارم خیالم به هر کجا میخواهد بتازد و سرخوش باشد. من نمیتوانم تصور کنم که فارسیزبانی با شنیدن کلمۀ «ماست» در این جملۀ کوتاه، آن را با ماستی که از شیر تهیه میشود اشتباه گیرد، اما میتوانم تصور کنم که بسیاری از آنها مانند من میپندارند که چون از معنی این جمله به خوبی آگاهندْ بنابراین به گروهی تعلق ندارند که <ماستِ> این جملۀ کوتاه به آنها اشاره دارد. در صورتیکه اینطور نیست، نه عقل میتواند قبول کند که شاید اینطور باشد و نه من خودم که میدانم <ماستِ> این جملۀ کوتاه همان <ما است> است، زیرا که هیچ فردی بیخطا نیست. حال که این ویروس کرونا (رفیق دیوانهام معتقد است که مریخیها برای اخطار به زمینیها برای اینکه بیشتر از این مزاحمت برایشان ایجاد نکنند این ویروس را فرستادهاند.) با گردن کلفتی دامن سلامتی بشر را گرفته و مانند اسبِ رم کردۀ افسار گسیختهای بدون ترس از آنتیویروسهای موجودِ جهان میتازد و نه بر پیر رحم میکند و نه بر جوان، بنابراین در این موقعیت خطیر، لااقل تا کشف آنتیویروسِ کرونا، خردمندانهتر این است که <ماستِ> اولِ جملۀ "از ماست که بر ماست" را برای حفظ جانِ خود و دیگران به <من> به این شکل <از من است که بر ماست> تغییر دهیم تا فراموش نکنیم که در مقابل جان خود و جان دیگران مسئولیم، و اگر هوشمندانه از سلامتی خود در برابر این ویروسِ موذی محافظت نکنیم میتوانیم خیلی راحت آن را به جان دیگرانی هم بیندازیم که دوستشان داریم.
ــ ناتمام ــ