واعظ.

فصل اول.
1. خدا و انسانها را دوست داشته باش و از شیطان و ژزوئیتها بترس.
2. پسرم، وقتی هوا مرطوب است جورابهای پشمی بپوش و وقتی هوا بوی بد میدهد جلوی بینیات را بگیر.
3. داشتن یک گنجشک در دست بهتر از داشتن یک گنجشک بر رویِ بام است، و زندگی در ناپل زیباتر از مُردن در برلین است.
4. یک ابله میتواند ابلهان زیادی به دور خود جمع سازد؛ اما یک انسان واقعی باید برای یافتن یک انسان واقعی دیگر مدتی طولانی جستجو کند.
5. همهُ آبها به دریا جاری میشوند و همهُ کتابها به نمایشگاه بینالمللی کتاب لایپزیک میآیند.
6. کلاه دلقکی بر سر یک خردمند زیباتر از تاج پادشاهی بر سر یک ابله است.
7. هیچ چیز تازهای در روزنامههای آلمانی وجود ندارد.
8. بسیاری فکر میکنند چون حالت جدی به چهرهُ خود میدهند بنابراین خردمند هستند؛ اما همهُ آنهائی که چاقوی درازی حمل میکنند آشپز نیستند.
9. ایمان واقعی سعادتمند میسازد؛ اما خرافه ...
10. آدم متأسفانه اجازه ندارد همهُ آنچه را که مایل به گفتن است بر زبان آرد.
11. قویترین تاریکیِ شب قبل از شروع صبح است و بهترین شمشیرِ آزادی معمولاً از سنگین‎ترین زنجیرهای بردهداری ساخته میگردد.

فصل دوم.
1. منِ واعظ در آلمان نویسنده بودم.
2. من به ترانههای خوانندگان زن و مرد گوش میدادم و رقص مردان و زنان رقصنده را تماشا میکردم.
3. من بازیهای تراژدی خانم بیرش فایفر و بازیهای کمدی آنگلی و توپفر را دیدم، اما این بیهوده بود.  
4. من شروع کردم به نوشتن مطالب انتقادی و فکر میکردم به این وسیله مشهور خواهم گشت؛ اما این هم بیهوده بود.
5. زیرا آنجائی که آدم زیاد صحبت میکند کار کم انجام میگردد و آنجائی که نویسندگانِ زیادی زندگی میکنند جوهر فراوانی مصرف میشود.
6. من اراذل ثروتمندی را دیدم که سیگاربرگهای عالیِ هاوانائی میکشند و افراد نجیبی که گرسنگی میکشند.
7. در این وقت من در قلبم اندیشیدم: هرچه کلاهبرداری بیشترْ سعادت هم بیشتر و هرچه فضیلت بیشترْ بیچارگی هم بیشتر.
8. پسرم، از خودت در برابر ریاکاران محافظت کن و از کسانیکه ترسِ از خدا موعظه میکنند اما سبب اختلاف در خانوادهها میگردند دوری کن. 
9. کلاغها پرندگانی سیاهاند و جغدها در تاریکی به سرقت میروند.
10. خواندنِ کتابهای خوب زیباتر از کتابهای بد نوشتن است؛ اما نویسندگان اندکی میخواهند این موضوع را مورد توجه قرار دهند.
11. من در میان هزاران لطیفه یکی را خوب پیدا کردم؛ اما در میان هزاران کمدین هیچکس را خوب نیافتم.
12. پسرم، در بارهُ دولتها با بیاحتیاطی حرف نزن؛ زیرا پلیس همه جا است و یک زندان دیوارهای ضخیم دارد.

فصل سوم.
1. منِ واعظ یک پادشاه قدرتمند را میشناختم.
2. او با استعداد بود، با درخشش و جلال و در سبک یامبوس و تروخایوس شعر میسرود.
3. و وقتی او آواز میخواند جانوران و درختها و سنگِ سنگفرشها از وحشت میرقصیدند.
4. و او برای خدای مهربان و خدایان معابد و کاخها ساخت.
5. و چون خدا در کشورش هیچ شهرتی نداشتْ بنابراین به افتخار او ساختمان باشکوهی بنا کرد.
6. و او زبان حیوانات و جنگلها و پرندگانِ سرزمینش را میفهمید.
7. و دستور داد مجسمههای بزرگ از برنز و همچنین از سنگ بسازند، اما همهُ اینها هم بیفایده بود.
8. پسرم، کارهای خوب انجام ده و از سیاست دوری کن.
9. قانون را مراعات کن و از پلیس بپرهیز. دهانت را ببند و مالیات خود را بپرداز.
10. نگرانی بیغذائی و یک حس و حال بد اجازهُ خواب به انسان نمیدهند؛ اما یک وجدان خوب و کتابهای جیبیِ آلمانی او را به خواب ملایمی فرو میبرند.
11. کودکان و ابلهان به گفتنِ حقیقت عادت دارند؛ اما دیپلماتها افراد بالغ و باهوشی هستند.

فصل چهارم.
1. بسیاری از آشپزها فرنی را خراب میکنند، و جائیکه بیش از حد شدید حکومت میشودْ معمولاً از بیمهارترین جاهاست.
2. زمین مرزهای خودش را دارد و برای دریا یک هدف تعیین شده است؛ اما استبداد نه هدف میشناسد و نه اندازه.
3. داشتن یک خدا و یک کت بهتر از داشتن شش کت و دهها طلبکار است.
4. یک گرم شانس بهتر از نیم کیلو عقل است؛ زیرا خرد انسان به چه دردش میخورد وقتی او شغلی بدست نمیآورد؟
5. پسرم، درونت را مخفی ساز و به ظاهر خود توجه کن.
6. زیرا که انسانها جلیقهُ باشکوه را زودتر از احساسِ لطیف میبینند و به یک پیراهنِ پاک بیشتر از یک قلبِ پاک توجه میکنند.
7. وقتی از میان دروازههای کوتاه میگذریْ بنابراین خود را خم ساز تا سرت به جائی اصابت نکند.
8. وعدههای زیبا به هیچ خلقی برای خروج از تنگدستی کمک نمیکند.
9. اجازه نده که همنوعانت خدمات بردهداری انجام دهند؛ زیرا انسان در روزِ جمعه به دنیا آمده است.

فصل پنجم.
1. پسرم، وقتی در میان گرگها هستیْ بنابراین به همراهشان زوزه بکش و هرگز دچار این حماقت نشو که بر خلاف جریان آب شنا کنی.
2. اگر عاقل باشی بنابراین خود را با هر بادی میچرخانی، و به یاد داشته باش که بادنما در بالاترین محل قرار دارد.
3. بسیاری از مستبدین تملق خلق را میکنند تا بتواند بر آنها آسانتر ستم کنند و در دوران باستان قبل از قربانی کردن گاو بر گردنشان تاج گل میآویختند.
4. شیر پس از ترش شدن ضخیم میشود و وقتی حماقت عصبانی میشود گسترده میگردد.
5. بر روی جادهُ فضیلت گام برداشتن الهیست، و کسی که جادهُ گناه را طی میکند بیخداست؛ اما کسی که مردد در کنار چهارراهها توقف میکند کم عقل و بدتر از بیخداست.
6. گناهِ بزرگتری از ضعف وجود ندارد، زیرا آدم ضعیف هرگز شهامت پرهیزکاری را ندارد.
7. گل سرخ و عقاب، زیبائی و قدرت مشتاق نورند؛ اما خفاشها و گیاه شوکرانِ زهرآلود فقط شب و در خرابهها شکوفا میشوند.
8. پسرم، نبوغ را محترم شمار، زیرا که این وحی خدا در انسان است.
9. این خورشید نیست که سایه ایجاد میکند، بلکه اجسامی که در مقابل پرتوهای خورشید ایستادهاند باعث آنند، و به این ترتیب حماقت همیشه مسئول ضعفهای ذهنهای بزرگ است.
10. خودخواهی با غرور در ارتباط است، همانطور که تکبر با شجاعت مرتبط است.
11. غرور خطر را تحقیر میکند و شجاعت میداند که چگونه خطر را ملاقات کند؛ اما تکبر فکر میکند با خطر عناد میورزد وقتی جائی بایستد که خطر نتواند به او دسترسی داشته باشد؛ و تکبر حتی فکر میکند که قبل از شروع جنگ پیروزی را به دست آورده است.
12. موعظه کردنِ خرد مانند پیروی کردن از خرد چندان سخت نیست، اما آسانترین راهْ بستنِ گوش خود بر روی صدای خرد است، تا سپس آدم بخاطر کر بودن برای حماقت انجام داده شده معذرت‎خواهی کند.
13. بسیاری از میوههای شیرین یک پوست بسیار کلفت دارند و اگر آدم از طبیعت دندان‎های خوبی دریافت نمی‎کردْ بنابراین به ندرت میتوانست بر روی زمین بخاطر یک لذت بردن خوشحال شود.
14. پسرم، این کار را با جان و دل انجام ده: به خودت کمک کن و سپس خدای مهربان هم به تو کمک خواهد کرد.

فصل ششم.
1. یک سگِ زنده بودن بهتر از یک شیر مرده بودن است، و مشاورِ دربار فریدریش ویلهلم بودن بهتر از یوهان ولفگانگ گوته بودن است.
2. فرقی نمیکند که آدم چه نام دارد؛ اینکه ماهی دودی، ماهی اوزونبرون یا ارهماهی نامیده شوی بیتفاوت است: همیشه یک بدبختیست وقتی آدم خورده میشود.
3. من قلبم را به خرد بخشیدهام و به اعماق علم نفوذ کردهام؛ اما از همهُ حیواناتی که شناختهام بقالها برایم بیشتر نامطلوبند.
4. آنها بوی روغن فاسد میدهند و اخلاق موعظه میکنند و چون با الکل معامله میکنندْ فکر میکنند میتوانند هر ذهنی را درک کنند.
5. پسرم! ریاکاری در این جهانِ بد از بین نمیرود و همیشه مردمی وجود خواهند داشت که لباسهای تیرهُ بلند بپوشند.
6. از گرگی که خود را در پوست گرگ نشان میدهد بترس، اما وقتی او خود را در پوست گوسفند نشان میدهدْ دو بار بترس.
7. تکبر یک گناه شیطانیست؛ اما تکبر در لباس تواضع دو برابر شیطانیست.
8. از جوانیات لذت ببر؛ زیرا گذشت هر ساعت تو را به گور نزدیکتر میسازد.
9. به افرادی که در ملاء عام اعتدال موعظه میکنند اما در پنهان شراب سرخ مینوشند و شکم خود را با جوجهُ پروار گشته  پُر میسازند توجه نکن.
10. من این مردم را شناختم. آنها از حقیقت نفرت دارند. آنها خدا را بر روی لبها حمل میکنند و شیطان را در قلب.
11. آنها با سرهایِ پائین انداخته به اطراف میروند و نگاههای دزدانه به دخترانِ جوان و زنان دوستداشتنی میاندازند.
12. پسرم! وقتی تو ماهی میخوری، مراقب باش که استخوان قورت ندهی؛ زیرا نامطلوب است وقتی در گلو اشتباهاً چیزی گیر کند.
13. دوبار سکوت کردن بهتر از یک بار صحبت کردن و سه بار غذا خوردن بهتر از یک بار گرسنگی کشیدن است.
14. مرد دو گوش دارد و زن فقط یک دهان؛ اگر این برعکس میبود بنابراین میتوانست مردانِ کر فراوانی در روی زمین وجود داشته باشد.
15. پسرم، از خودت در برابر سرماخوردگیها و محاکمهها محافظت کن؛ زیرا تابوت و عصایِ گدائی را پزشکان و وکلا اختراع کردهاند.
16. آدم فقط توسطِ آسیب دیدن یا سیلی خوردنها باهوش میشود؛ زیرا هیچ چیز بالاتر از تجربهُ عملی نیست.

فصل هفتم.
1. در زیر خورشید همه چیز زمانِ خود را داراست و همه چیز با مُد تغییر میکند؛ اما خودِ مُد هرگز از مُد نمیافتد.
2. مُدِ امروز مُدِ دیروز را بیرون میراند، و آنچه امروز یک نگهبان شبِ جهانوطنیست میتواند فردا یک مباشرِ سادهُ سیاسیِ دربار گردد.
3. امروز مُد میطلبد که آدم کتهای دراز و عقاید لیبرال بپوشد و فردا مُد میخواهد که آدم بناهای تاریخی بسازد و با موسیقی یوهان اشتراوس والس برقصد.
4. مُد بیرحمترین موجود استْ زیرا که یقهُ بالدار را اختراع کرد.
5. واعظ در کویر یک شغلِ ناسپاسانه دارد؛ و او باید یک رهبر بزرگ گروه موسیقی باشد که بتواند گوش یک آلمانی را تحریک کند.
6. سعادت شبیه به یک زن طناز است و از کسی که او را جستجو میکند میگریزد؛ و فقط خود را در آغوش کسی میاندازد که او را حقیر میشمرد.
7. اما همچنین سعادت به تنهائی کافی نیست؛ آدم باید راه استفاده از آن را هم بداند.
8. برای بعضی انسانها از آسمان کیسهُ پول میافتد؛ آما آنها توسط آن ثروتمند نمیگردندْ بلکه فقط سرشان میشکند.
9. نان خوردن با زحمت فراوان یک لعنت سخت است؛ اما با زحمت فراوان کار کردن و با این وجود مجبور به گرسنگی کشیدن گشتن لعنتی صد برابر است.
10. همدردی فقط در کلبههای فقر زندگی میکند و ثروت آغاز تمام گناهان است.
11. نه تنها آدم خیرخواه یک پیشکشی اهداء میکندْ بلکه آن را مهربانه اهداء می‎بخشد و به این وسیله خیرخواهی واقعی را نشان میدهد؛ اما ثروتمند از وفور خود به نیازمندانِ ملتمس کمک ناچیزی را جلوی پا پرتاب میکند. او معمولاً فقط برای خلاص شدن از دست فقرا میدهد و نه برای تسلی دادن‎شان.
12. فقط طبیعت نیکوکار صادقیست. جائیکه طبیعت ثروت بیشتری دارد دوستانهتر میدهد و حتی جائیکه تقریباً فاقد هر چیزیست هنوز هم برای زنده نگهداشتن انسان به اندازهُ کافی میبخشد.
13. نکته اصلی خیرخواهی در این است که آدم توسط خیرخواهی برای دیگران به خودش خیر میرساند.
14. پسرم! زندگی یک مدرسه است؛ سرنوشت معلم و انسانها شاگردان این مدرسهاند. فقط تعداد اندکی چیز معقولی میآموزند، و بیشتر مردم وقتی توسطِ معلمشان امتحان میگردند بسیار بد قبول میشوند.
15. فقط نفرت، اما نه عشق، اجازهُ مخفی ساختن خود را میدهد، زیرا نفرت قادر نیست به قدرتمندی عشق بر انسانها مسلط گردد.
16. باشکوه است دوست داشتن و یافتن عشق؛ غمانگیز است عاشق بودن و دوست داشته نشدن؛ اما دوست داشته شدن و قادر به دوست داشتن نبودن وحشتناک است.   

فصل هشتم.
1. پسرم، همیشه راه خودت را طی کن و اجازه نده افراد احمقی که میخواهند استاد همه شوند گمراهت سازند.
2. حتی خدای مهربان هم قادر نیست همه را راضی سازد، و هنوز هم انسانهای زیادی وجود دارند که نمیتوانند خدا را بخاطر آفریدنِ خورشید ببخشند.
3. وقتی هیچ چیز در جای اصلی خود نایستاده تو بر روی پاهای خودت بایست و در نظر داشته باش که علت اینکه حقیقت مانند خطا دوستان و پیروان زیادی نمییابد نقص حقیقت نمیباشد.
4. از نور طلائی و شادی گلگون لذت ببر؛ زیرا که خدا نمیخواهد آدم دورو باشد.
5. انسان میتواند همزمان خداپرست و شاد باشد و فقط یک آدم خبیث میتواند دوست داشتنِ شراب، زن و موسیقی را گناه به حساب آورد.
6. آسمان خود را بر بالای سر همه قوس میدهد؛ اما کسانی که بیشتر از همه از آن صحبت میکنند کمارزشتر از همهُ کسانی هستند که در زیر آن قدم برمیدارند.
7. اما هوش در پایان هیچ کمکی به ما نمیکند و فریب ندادن ما همیشه فقط یک تصادف است.
8. پسر عزیزم، سر هیچ میز قماری نرو؛ زیرا نه آقای چابر و نه آقای بنازت برای ثروتمند ساختن تو اجارهُ گران قمارخانه را میپردازند.
9. بنوش، اما نه تا خرخره! زیرا توهم کوتاه است و سردردِ فردای نوشیدن طولانی.
10. کاه را از گندم جدا کن و راه تشخیص کبوترها از کلاغها را بیاموز.
11. هیچ روزنامهُ آلمانی را در برابر صورت نگه ندار و هرگز طوری که انگار منقارت رشد کرده است صحبت نکن.
12. از هر گونه اجتماع بد بپرهیز و از فلسطینیهای باستانی دوری کن.
13. فلسطینیهای باستانی و سگها در واقع حیواناتی هستند که بجایِ گرفتن پا بیشتر واق واق میکنند؛ اما وقتی آنها هار شوند میتوانند شرارتهای زیادی را انجام دهند. 
14. نکتهُ اصلی تمام خردها این است: جلوی درب خانهُ خودت را جارو کن و بگذار همسایهات خودش ببیند که چطور باید آشغالهایش را به بیرون حمل کند.
پایان واعظ.