آیدین با یک جعبه شیرینی داخل کلاس میشود. با
همان لبخند همیشگی احمقانه بر لب. یک Guten morgen بلند میگوید و جعبه شیرینی را روی میز قرار داده و میگوید:
"بخاطر عید فطر شیرینی آوردم" و باز مانند احمقها دو گوشۀ دهان را تا
نزدیکی گوشهایش میرساند. نگاهی به من میکند، چشمکی میزند که من معنیش را نمیفهمم.
بعد به سمت صندلی خود که سمتِ چپِ من قرار دارد میآید و مینشیند. در دلم میگویم: یا
امام زمان، خودت رحم کن!
یک ماهِ آزگار میبایست بوی پوسیدهگی وحشتناکی
که هنگام حرف زدن از دهان و هنگام نفس کشیدن از بینیش خارج میشد را تحمل و به روی
خود نیاورم. در این یک ماه در بعضی از مواقع تحمل کردن بویِ لاشه گندیده گاو و
گوسفندهای سلاخخانههای غیرقانونی و غیربهداشتی راحتتر از در کنار او نشستن و
بوی دهانش را در بینی خود کشیدن بود. بوئی که بیرحم و حریصانه در جستجوی سوراخ
بینی میگشت تا خود را مانند کرم گرسنهای در آن فرو کند. در این یک ماه دل و رودهام هزار بار قصد خروج از دهانم را داشتند. میدانستم که اولین حرفش باید: "عید
فطر مبارک" باشد، بنابراین بعد از جمع کردن پنج حواس خود از آنها خواستم تا
به حس بویائی کمک کنند تا بهتر دستگیرم شود که امروز اوضاع از چه قرار است، که آیا
دیگر از خطر حملاتِ پی در پیِ بوی گندیده نفس و دهان آیدین نجات یافتهام یا باز او
روشنائی روزم را سیاه خواهد ساخت.
هنوز مبارکِ "عید فطر مبارک" از
دهانش خارج نشده بود که مانند دیوانهای از جا میجهم و بلند میگویم: گوساله خجالت
نمیکشی! مگه اینجا خونه خالته! آخه کُرهخر، این چه فرم روزه گرفتنه! مثل خوک هرچی
دم دستت میاد وقت افطار و سحر میخوری و میای سر کلاس. اگه جای خالهات بودم توی
خونم راهت نمیدادم!
نمیدانم چرا دهانش باز مانده بود و به من نگاه
میکرد. این هم از شانس من است! نمیدانستم باید خنده کنم یا گریه. با عصبانیتی غیرمعمولی فریاد میکشم: گوساله در اون مستراح رو ببند! آخه فکر هم خوب چیزیه. اگه قصد
تو با روزه گرفتن پیش خدا شرفیاب شدنه که بخاطر این بوی گند دهنت خدا با اردنگی از
خونهاش بیرونت میکنه. خجالت هم خوب چیزیه! چرا فکر دیگران رو نمیکنی؟ چه چیزی رو
میخوای با این کار ثابت کنی؟ مثلاً میخوای با این کار معنی گرسنه بودن رو بفهمی،
آره!؟ آخه تو که در این یکماه هر سحر به اندازه ده نفر فقط سیر و پیاز خوردی! به
اندازه سه وعده غذا امحاء و احشا گاو و گوسفند بلعیدی! مگه میشه اینطور فهمید
گرسنگی چه طعمی داره! باید در این ماه دروغ نمیگفتی، ولی بیشتر از بقیه ماههای سال
دروغ گفتی. باید در این ماه کارهای خیر میکردی، اما برعکس بیشتر از همیشه مزاحمت
برای مردم ایجاد کردی. خاک تو اون سرت با این عقلت که از عقل مورچه هم کمتره!. با
صورتی سرخ شده از فشار خون بالا بلند میشوم تا با زدن یک کشیده محکم فشار خونم را
پائین آورم که از تخت پائین افتاده و از خواب میپرم.
خدایا دهان آن مردم روزهدار خود را که بوی
گند میدهد با گلاب کاشان پُر ساز تا خوشبو به سویت بشتابند.
پ.ن: اسامی نامبرده شده حیوانات در این نوشته
تنها به منظور پُر کردن قافیه به کار برده شدهاند و ابداً قصد بیاحترامی به این حیوانات
در کار نبوده است.