هرچه انسان پیرتر میشود و در واقع باید دلیل
کمتری برای آویزان ماندن به زندگی داشته باشد، به همان اندازه نیز کودنتر و
ترسوتر از مرگ به هراس میافتد. حریصانهتر و کودکانهتر به آخرین قطعات غذا و به
چند دوست باقیمانده حمله میبرد. و باز آرزو میکند و مانند همیشه برای امیدوار بودن
دلایلی مییابد. امروز من، در حالیکه گرسنگی زندگی نامطلوبِ پنجاه سالگی برایم دردسر گشته، به زمانی دیرتر امید دارم، به آن زمانیکه روشنائی و آرامشش آنسوی سالهای
بحرانیِ عمرم قرار دارد.
(از
"ماه مارس در شهر" در سال ۱۹۲۷)
***
من اشیاق فراوانی به مُردن دارم، اما نه به
مرگی زودرس و نابالغ، و با تمام اشتیاق به بلوغ و دانش هنوز هم عمیق و خونینْ عاشق
حماقت شیرین و شوخ زندگیام. دوست عزیز من! ما میخواهیم هر دو را با هم مالک
باشیم، دانشی زیبا و حماقتی شیرین. ما هنوز میخواهیم به کرات با همدیگر گام
برداریم و با همدیگر سکندری بخوریم، هر دو باید گوارا باشند.
(از نامهای به والتر شِدِلین در تاریخ ۱۹۱۷)
***
من اغلب از استواری سخت و محکمی که مانع مرگ
طبیعت ما میگردد تعجب میکنم. مطیع، اگر هم به هیچ وجه از روی رضا، آدم به اوضاع خو
میگیرد، اوضاعی که پریروز طاقتفرسا به نظر میآمده است.
(از نامهای به پتر زورکمپ در مارس ۱۹۵۶)
***
مقابله با دردهای جسمانی وقتیکه مدت درازی
ادامه دارند، البته یکی از سختترین کارها است. آنهائیکه طبیعتی پهلوان دارند در
مقابلِ درد مقاومت میکنند، کوشش میکنند درد را انکار کنند و مانند فیلسوفان رواقیِ رُم دندانهایشان را به هم میفشرند، اما هرچه هم این حالت زیبا باشد، اما ما تمایل
داریم که به واقعیتِ غلبه بر درد مشکوک شویم. من اما با دردهای سخت همیشه به این
نحو کنار آمدهام که در مقابلشان مقاومت نکردهام، بلکه خودم را به دست آنها سپردهام، مانند کسی که خود را به دست سکر و مستی یا ماجرا میسپرد.
(از نامهای به جرج راینهارت در فوریه سال ۱۹۳۰)
***
آدم میتواند بین پنجاه تا هشتاد سالگی چیزهای
زیاد زیبائی را تجربه کند، تقریباً همانقدر زیاد مانند دهههای پیشینِ زندگی. پشت
سر نهادن هشتاد سالگی را من به شما توصیه نمیکنم، بعد از هشتاد سالگی دیگر چیزی
قشنگ نیست.
(از نامهای به گونتر بویمر در آپریل سال ۱۹۶۱)
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر