در پختگی انسان جوانتر می شود.(17)


چمن‌های زیر تاک‌ها اما سبز شده‌اند و مانند همیشه از زیر برگ‌های پژمردهْ مارمولک‌های آبیِ مایل به سبزْ خش‌خش‌کنان به بیرون می‌جهند، جنگل از گل‌های همیشه بهار، گل‌های شقایق و شکوفه‌های توت‌فرنگی آبی و سفید رنگ شده است، و دریا از میان رنگِ سبز تازۀ جنگل نور خفیفِ سرد و ملایمی رو به بالا می‌تاباند ...
در هر حال، یک تابستان کامل در برابرم قرار دارد، یکبارِ دیگر آرزو می‌کنم که چند ماهی اینجا به من خوش بگذرد و بتوانم روزهای درازی را در تعطیلات بدون آشفتگی زندگی کنم، دوباره از دست نقرس کمی نجات یابم، با رنگ‌هایم کمی بازی کنم و زندگی را کمی شادتر و پاک‌تر از آنچه در زمستان‌ها و در شهرها امکانپذیر می‌باشد پشت سر نهم. سال‌ها با سرعت می‌گریزند _ کودکان پابرهنه‌ای که من چندین سال پیش بعد از اسباب‌کشی به این دهکده در حال دویدن به سوی مدرسه می‌دیدم، حالا ازدواج کرده یا روبروی ماشین تحریری در لوگانو یا میلان نشسته‌اند، و سالخوردگانِ آن سال‌ها، پیرمردان دهکده، در این میان فوت کرده‌اند.
ناگهان نینا را به یاد می‌آورم _ آیا او هنوز زنده است؟ خدای بزرگ، چرا من آنقدر دیر به یاد نینا افتادم! نینا دوست من است، یکی از بهترین دوستانِ اندکی که من در این حوالی دارم. او ۷۸ ساله است و در دورترین روستایِ کوچک این ناحیه زندگی می‌کند، در ناحیه‌ای که دست مدنیت هنوز به آن نرسیده است. مسیر خانه او سراشیبی و خسته کننده است، برای رفتن به خانه او باید در زیر آفتاب چندین کیلومتر از کوه پائین و از آن جا دوباره از کوهی دیگر بالا بروم. اما من فوراً به راه می‌افتم و ابتدا از میان تاکستان و سراشیبی جنگل می‌گذرم، بعد اریب از میان دره تنگ و سبز عبور می‌کنم و بعد به آن سراشیبی ‌ای می‌رسم که تابستان‌ها پوشیده از سیکلامن‌ها و در زمستان پر از رزهای زمستانی‌ست. از اولین کودک ده می‌پرسم که نینای پیر چه می‌کند. و، برایم تعریف می‌شود که او هنوز غروب‌ها کنار دیوار کلیسا می‌نشیند و تنباکو به بینی می‌کشد. راضی و شاکر به رفتن ادامه می‌دهم: بنابراین او هنوز زنده است، من هنوز او را از دست نداده‌ام، او مرا با مهربانی پذیرا خواهد گشت و البته اندکی غرو لند و شکایت خواهد کرد، با این وجود اما باز به من سرمشق درستی از یک انسانِ پیر و گوشه‌گیر خواهد داد، پیرِ گوشه‌گیری که سالخوردگیش، نقرس‌اش، فقر و گوشه‌گیری‌اش را استوار و خندان تحمل می‌کند و در پیش جهان هیچگونه دلقک‌بازی و کرنشی نمی‌کند، بلکه به رویش تُف می‌اندازد و مصمم است تا آخرین ساعات زندگی نه از دکتر و نه از کشیش کمک طلب کند.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر