انگار من به بیراهه کشیده شدم.
منظورم این بود که امروزه اشتییاق به تغییرْ انسان را فقیر میسازد و به قدرت روح
صدمه میزند، به این نحو که از جهانبینی تا وسائل خانه را از استحکام منزجر
میسازد، مردم برای شعر گفتن، خلق کردن و زندگی کردن با اشیاء برای کودکان مشکل میآفرینند، بدینگونه که آنها را به وسیله اسباببازی و کتابهای مصورِ فراوانی وسوسه
میکنند. و برای بزرگسالانِ پیرو هر عقیدهای، هر درک و اتکای درونیای مشکل خلق
میکنند، در حالی که کاملاً بدون زحمت و ارزان آنچه را که باید آهسته و با فداکاری
حاصل گرددْ در هر آلونکی برای فروش عرضه میدارند. حالا هر کس فکر میکند که باید همه
چیز را قاپید، و هیچ کاری برایش آسانتر از آن نیست که از کلیسا به بیدینی، از
آنجا به داروین، از آنجا به بودا، از آنجا به نیتچه یا هِکل یا جای دیگر جست و خیز کند، بدون آنکه در راه
تحصیل به خود زحمت زیادی بدهد. آگاه بودن بدون ضرورت تحصیل کاملاً آسان گشته است.
البته بشریت به این خاطر نابود
نخواهد گشت. و همینطور امروز هم البته مانند همیشه افرادی با استعداد باطنی یافت
میگردند که بر همۀ راهها و کامیابیهای ساده چشم میپوشانند. اما انجام این کار
را برایشان مشکل ساختهاند. و زندگی در کل به حد میانگینی از روابط روزانه و خانگی
تنزل یافته است. شاید وقتگذرانی بیهوده و احمقانهای بوده باشد وقتیکه در قدیم
بسیاری از پدران خانواده لودگی خوشایندی میکردند، وقتی یکی فلوت مینواخت، یکی
تمرین هنرهای کالیوگرافی میکرد، یکی قطعات ساعتها را از هم جدا و باز به هم وصل
میکرد، کس دیگری با کاغذ، مقوا و چسب کارهای هنری دستی میساخت. اما این کارها
بیضرر بودند و آنها هم با این کارها خشنود. و اگر برای یک نابغه و برای هر فرد
میرنده نارضائیِ همیشه تشنهای ضروری و سودمند است، پس بنابراین برای مقدار زیادی
از خشنودیهای جزئی هم نمیتواند ضرورت و سودمندی کمتری داشته باشد، اگر که باید همه
چیز با هم در تعادل باشند.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر