ده دقیقه زودتر از بقیه وارد کلاس
میشم. خیلی سریع مقابل هر صندلی یک اعلامیه روی میز قرار میدم و مثل فشنگ اونجا رو
ترک میکنم. همراه گابی که قراره امروز برامون کمی از
فنون حالت دادن به چشمها هنگام بازی روی صحنه تعریف کنه وارد کلاس میشم و بلافاصله
بعد از نشستن اعلامیهای برمیدارم و از گرهارد که دستِ راستم نشسته میپرسم، این
چیه؟ به چشمهاش تابی میده و میگه: همشون سر و ته یک کرباسن!
جوابهای کوتاه زیر از بر و بچههای حاضر در کلاس در برابر این سؤال میباشد: "آیا در این تظاهراتِ ضد انرژی
اتمی شرکت میکنید؟"
هانس: من مخالف انرژی اتمی هستم.
آندره: نه، شرکت نمیکنم، اما مخالف انرژی اتمی هستم.
گرهارد: مگه دیوونه شدم که در تظاهرات حزب سبزها شرکت کنم!
ریتا: نه، هنوز نمیدونم که در این تاریخ در برلین باشم.
جینا: فعلاً نمیدونم.
هانس: من مخالف انرژی اتمی هستم.
آندره: نه، شرکت نمیکنم، اما مخالف انرژی اتمی هستم.
گرهارد: مگه دیوونه شدم که در تظاهرات حزب سبزها شرکت کنم!
ریتا: نه، هنوز نمیدونم که در این تاریخ در برلین باشم.
جینا: فعلاً نمیدونم.
آیدین: نه.
وحید: نه، وقت ندارم.
بتینا: نه، چونکه من از خشونت میترسم.
ماگدالنا: دلم میخواد شرکت کنم، اما هنوز نمیدونم که موفق بشم یا نه.
آلکساندر :معلومه که نه، گرهارد حرف خوبی زد، جنس همشون از یک قوارهست!
وحید: نه، وقت ندارم.
بتینا: نه، چونکه من از خشونت میترسم.
ماگدالنا: دلم میخواد شرکت کنم، اما هنوز نمیدونم که موفق بشم یا نه.
آلکساندر :معلومه که نه، گرهارد حرف خوبی زد، جنس همشون از یک قوارهست!
من: عجب
آدمای بیکاری پیدا میشن! به جای اینکه جلوی هر کدوممون یک اسکناس هزار یوروئی
بذارن ببین چی چی گذاشتن! حالا کو تا هجدهم، برای فکر کردن و تصمیم گرفتن ده روز
وقت داریم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر