در پختگی انسان جوانتر می شود.(32)


من این دگرگونی معکوس را بسته به حال و احوالم با ناخشنودی یا با لذت بردن تماشا می‌کنم. گاهی در یک قطعه چمن کوچکِ در حالِ مرگ مشغول به کار می‌شوم، با انگشتان و چنگال باغبانی به جانِ گیاهانٍ هرز رشد کرده می‌افتم، بدون هیچ دلسوزی خزه‌ها را دسته دسته از میان چمن‌های به ستوه آمده خارج می‌سازم، یک سبد پر از بوته‌های تمشک با ریشه می‌کنم، بدون آنکه به سود این کار باور داشته باشم، زیرا که باغبانیِ من در طول این سال‌ها یک بازی کاملاً زاهدانه بی‌معنی و بی‌فایده گشته است، بدین معنی که برای من تنها معنای بهداشتِ شخصی و صرفه‌جوئی دارد. من، وقتیکه درد در چشم و سرم مزاحمت ایجاد می‌کند به انطباقی جسمانی، به یک تغییر در فعالیت مکانیکی محتاجم. برای رسیدن به این هدف، کشف به ظاهر کارِ باغبانی و زغال‌سازی در این سالیان دراز نه تنها باید به تغییر جسمانی و تمدد اعصاب من خدمت کند، بلکه همچنین کمکی است به عبادت کردن، به ادامۀ بافتن تارهای فانتزی و تمرکز بر حالات روحی. _ بنابراین گاهی چمنزارم را برای جنگل شدن به زحمت می اندازم. و زمانی دیگر، جلوی آن تپه خاکی می‌ایستم که زمانی پوشیده از بوته‌های تمشک بود و ما بیست سال پیش آن را در کنار حاشیه جنوبی ملک خود پی‌ریزی کرده بودیم، این تپه تشکیل شده است از خاک و تعداد بی‌شماری سنگ که هنگام حفاریِ خندق برای جلوگیری از پیشترفت جنگل همسایه خود به دست آوردیم. حالا این تپه با خزه، علف‌های جنگلی، سرخس‌ها و با انواع تمشک‌ها ملافه شده است، و تعدادی درختِ مجلل، بخصوص یک درخت زیزفونِ سایه‌افکن به عنوان طلیعه جنگلی که آهسته در حال هجوم آوردن است آنجا ایستاده‌اند. من در این پیش از ظهرِ خاص هیچگونه مخالفتی با خزه و بوته ها، و هیچ شکایتی علیه رو به زوال گذاردن و جنگل نداشتم، بلکه رشدِ جهانِ گیاهان وحشی را با شگفتی و لذت مشاهده می‌کردم. و در چمنزار همه جا گل‌های نرگس با شاخ و برگی گوشتالو ایستاده بودند، نه هنوز کاملاً شکوفا، و نه هنوز با جامی باز و سفید، بلکه جامی با رنگ زردِ نرمی از رنگِ گل فریزیا.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر