در پختگی انسان جوانتر می شود.(35)


به ذهن هیچیک از ما دو نفر خطور نکرد به واقعیتِ امری که برای هر دو نفر ما کاملاً آشنا بود اشاره‌ای کند، کاری که می‌توانست مزاحم گفتگوی ما گشته و آن را غیرواقعی گرداند. ما بی‌تکلف و بی‌ریا، یا تقریباً بی‌ریا، با هم مذاکره کردیم. و با این وجود لورنسو مانند من خوب می‌دانست که این گفتگو و نقشه‌های کشیده شده نه در حافظه او و نه در یاد من خواهد ماند، که ما آنها را در کمتر از چهارده روز و ماه‌ها قبل از موعدِ تعمیر حصار و تکثیرِ توت‌فرنگی فراموش خواهیم کرد. گفتگوی بامدادی ما در زیر آسمانی که تمایل به باریدن نداشت تنها بخاطر نَفسِ خواست گفتگو انجام شده بود، یک بازی، یک تنوع، یک عملِ قشنگ بدون نتیجه. مدتی کوتاه به صورتِ خوب و پیرِ لورنسو نگاه کردن و وسیله سیاستمداری او قرار گرفتنْ برایم لذتبخش بود، سیاستمداریکه برای شریک خود، بدون آنکه او را جدی بنگارد دیواری محافظ از زیباترین احترام را در مقابلش قرار می‌دهد. همچنین به خاطر همسن بودن یک حس برادری به همدیگر داریم، و مخصوصاً وقتی یکی از ما یک بار شدید بلنگد یا انگشتانِ ورم کرده برایش اشکال تولید کند، البته در باره‎‌اش به دیگری حرفی زده نمی‌شود، اما آن دیگری ملتفت گشته و با اندکی برتری می‌خندد و این بار احساس رضایتی که بر پایه یک یگانگی و همدلی‌ست می‌کند، در حالیکه در این لحظه هر یک خود را با رضایت خاطر نیرومندتر از دیگری حس می‌کند، حسی که با یک تأسف و پیش‌بینی کردنِ روزی که دیگر آن دیگری کنار او نخواهد ایستاد همراه است.
(از "یاداشتهائی پیرامون عید پاک" در سال ۱۹۵۴)
***
پند
تو باید طوری با تمام چیزها
برادر و خواهر باشی،
که آنها کاملاً به درونت رخنه کنند،
و میان مالِ من و مال تو فرق ندهی.
هیچ ستاره‌ای، هیچ شاخ و برگی نباید سقوط کند_
بدون آنکه تو با آنها از بین نروی!
و اینگونه خواهی توانست با همه چیز
هر ساعت باز زنده شوی.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر