به خلق و خو و استحکامی شُل و خاصِ زندگیِ دوران پیری این نیز تعلق دارد که زندگی مقدار زیادی از حقیقت یا آنچه به حقیقت
نزدیک است را از دست میدهد، و حقیقت که در واقع تا اندازهای شکل نامرئی از
زندگیستْ نازکتر و شفافتر میگردد، و هستی مطالبهاش از ما پیران را دیگر مانند قدیم
با زور و بیمبالاتی اعتبار نمیبخشد، و اینکه حقیقت اجازه صحبت، بازی و معامله
کردن با خود را به ما میدهد. برای ما سالخوردگان دیگر این زندگی نیست که حقیقت
دارد، بلکه این مرگ است که حقیقیست، و ما در انتظار آمدنش از بیرون نیستیم، ما خوب
میدانیم که او در ما زندگی میکند؛ ما در واقع در برابر دردها و مشقتهائی که بخاطر
همسایه بودن با مرگ به سراغمان می آیند مقاومت میکنیم، اما نه در برابر خودِ مرگ،
ما مرگ را پذیرفتهایم و اگر از خود اندکی بیشتر از گذشته مراقبت و پرستاری
میکنیم، بدین معنیست که همزمان با آن مراقب و پرستار مرگ هم هستیم، مرگ در کنار و
درون ما جا دارد، مرگ هوای ما، مرگ وظیفه و حقیقت ما میباشد.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر