سال 2020. (3)

چه زود دو ماه از دوازده ماهِ این سالِ شگفتانگیز سپری گشت، چه سریع دو ماه به پایانِ عمرم نزدیکتر شدم. کاش میشد گذشتِ زمان را به همان سرعتی که میگذرد احساس کرد، کاش میشد برای قطارِ عمر ترمزی اختراع کرد، بعد آدم میتوانست هر لحظه که مایل باشد با فشار بر پدال ترمز از قطار زندگی خارج گردد تا هم لوکوموتیو استراحتی کند و هم لوکوموتیوران. اما تا اختراع این ترمزِ جادوئی برای قطارِ زندگی باید شاهد گذر سریع زمان بود و اگر فرصتی دست داد فقط گاهی یک آه کشید.
البته متفکرین زیادی بودهاند که برای آهسته کردن سرعت قطارِ زندگی ایدههای مختلفی ارائه دادهاند، من اما در پی ایدهای هستم که توقفِ کاملِ قطار در هر یک از ایستگاههایِ زندگی را ممکن سازد.
شاید حالا گفته شود که توقف قطار زندگی برابر است با مُردن. اما لطفاً نگاهی بیندازیم به اعمال روزانۀ خود که میپنداریم انجامشان یعنی زنده بودن و اگر از انجامشان کوتاهی ورزیم برابر خواهد گشت با مرگ.
اعتیاد به مواد مخدر یکی از مثالهای خوبیست که میتواند در اینجا برای فهم سریعتر موضوع به ما کمک کند. من از چند کار روزانه نام میبرم که انجام ندادنشان نباید چندان راحت باشد و ما آنها را از واجباتِ زنده بودن به حساب می‌آوریم، آنها از این قرار هستند: خوردن، نوشیدن، خوابیدن، کار کردن، تولید مثل کردن، تفریح کردن، و بسیاری چیزهای دیگر ...
کسانیکه با پدیدۀ اعتیاد آشنائی دارند خوب میدانند که برای یک آدم معتاد به مواد مخدر هیچکدام از واجباتِ زنده بودنِ ذکر شده در بالاْ در مقابل ماده مخدری که به آن معتاد است دارای ذرهای اهمیت نمیباشد، تمام روح و جسم آدم معتاد تنها یک چیز را زندگی میداند و غذا و آب برایش مطلبی فرعیست و با دیر رسیدنِ این ماده به بدنش به اصطلاح بارها میمیرد و زنده میشود، و کم هم پیش نمیآید که معتاد با دیر یافتن ماده مخدر مصرفی خود واقعاً دار فانی را وداع می‎گوید.
روزها طول میکشد تا نرسیدن غذا به بدن بتواند انسان را به آن جهان بفرستد، تشنگی هم همینطور، اما کار نکردن، تفریح و تولید مثل نکردن باعث مرگ نمی‎گردند، بلکه اگر بیش از حد قدرتمند باشند افسردگی به بار میآورند. این را همه میدانند، یا بهتر است بگویم که چه خوب خواهد بود اگر همه آن را بدانند، البته آدمهائی هم پیدا میشوند که در اثر بیکاری و تفریح و تولید مثل نکردن دیوانه میشوند و گاهی هم سر به بیابان میگذارند.
حال اگر ما با این مقدمۀ کمی طولانی عمل روزانۀ یک معتاد را که تهیه و مصرف ماده مصرفیاش میباشد به عنوان سختترین عملی که انجام نگرفتنش برابر است با مرگ در نظر گیریم، بنابراین میتوان ادعا کرد که با بهبود یافتن فرد معتاد آنچه را که او تا قبل از بهبودی زندگی مینامیدْ دیگر برایش زندگی معنا نمیدهد و او میداند که دیگر با مصرف نکردن ماده مخدر نخواهد مُرد.
ممکن است گفته شود که زنده بودن و مُردن آدم معتاد به مواد مخدر بیاهمیت است، اما مصرف نکردن آب و غذا منجر به مرگ انسان خواهد گشت.
معمولاً چنین حرفی را مردمی میزنند که سه وعده غذا؛ یعنی صبحانه، نهار و شام و همچنین سه لیتر آب و مصرفِ مقدار کافی از ویتامینهای مختلف در روز را از ضروریات زنده ماندن و بیمار نگشتن میدانند. این کاملاً صحیح است، بله، نخوردن غذا و ننوشیدن آب پس از مدتی انسان و حیوان و گیاه را میکشد، اما چند بار تا حال شنیدهاید، خواندهاید و حتی با چشمان خود دیدهاید که بسیاری از مردم یک وعده غذا میخورند، که گفته می‌شود: <طرف رژیم گرفته لاغر بشه!>، <حیوونیا حتی آب هم برای خوردن ندارن!>، <دَمش گرم، طرف چهل روز تموم فقط با خوردن یک وعده نون و پنیر و چایِ شیرین روزه گرفت!> و بسیاری از شنیده‌های عجیب و غریب دیگر.
مثالهای بالا باید توانسته باشند منظورم را تقریباً قابل درک سازند. من در اصل فقط میخواستم بگویم که خواستن توانستن است. و راههای زیادی برای زنده ماندن و سالم زندگی کردن وجود دارد. خانوادهای را در نظر گیرید که ماه به ماه شاید فقط یک بار توانائی خرید گوشت داشته باشند، اما آیا افراد این خانواده بخاطر نخوردن گوشت خواهند مُرد؟ حال خانوادهای را در نظر گیرید که هر روز در وقت صبحانه انواع کالباسها، در وقت نهار گوشتِ گاو و گوسفند و در هنگام شام مرغ و ماهی نوش جان میکنند، اما این اصلاً نمیتواند دلیل قانع کنندهای باشد که افراد این خانواده حتماً طولانیتر زنده میمانند و سالمتر زندگی میکنند. مرگ یعنی رفتن دم و بازنگشتن بازدم از سفر.
این جملۀ کوتاهِ "از ماست که بر ماست" من را سر شوق آورده و دلم میخواهد کمی افسار قلم را رها سازم و بگذارم خیالم به هر کجا میخواهد بتازد و سرخوش باشد. من نمیتوانم تصور کنم که فارسیزبانی با شنیدن کلمۀ «ماست» در این جملۀ کوتاه، آن را با ماستی که از شیر تهیه میشود اشتباه گیرد، اما میتوانم تصور کنم که بسیاری از آنها مانند من میپندارند که چون از معنی این جمله به خوبی آگاهندْ بنابراین به گروهی تعلق ندارند که <ماستِ> این جملۀ کوتاه به آنها اشاره دارد. در صورتیکه اینطور نیست، نه عقل میتواند قبول کند که شاید اینطور باشد و نه من خودم که میدانم <ماستِ> این جملۀ کوتاه همان <ما است> است، زیرا که هیچ فردی بیخطا نیست. حال که این ویروس کرونا (رفیق دیوانهام معتقد است که مریخیها برای اخطار به زمینیها برای اینکه بیشتر از این مزاحمت برایشان ایجاد نکنند این ویروس را فرستادهاند.) با گردن کلفتی دامن سلامتی بشر را گرفته و مانند اسبِ رم کردۀ افسار گسیختهای بدون ترس از آنتیویروسهای موجودِ جهان میتازد و نه بر پیر رحم میکند و نه بر جوان، بنابراین در این موقعیت خطیر، لااقل تا کشف آنتیویروسِ کرونا، خردمندانهتر این است که <ماستِ> اولِ جملۀ "از ماست که بر ماست" را برای حفظ جانِ خود و دیگران به <من> به این شکل <از من است که بر ماست> تغییر دهیم تا فراموش نکنیم که در مقابل جان خود و جان دیگران مسئولیم، و اگر هوشمندانه از سلامتی خود در برابر این ویروسِ موذی محافظت نکنیم میتوانیم خیلی راحت آن را به جان دیگرانی هم بیندازیم که دوستشان داریم.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر