شبانه.(6)


چه سکوت پلیدی حکم‏فرماست، چه رنگ غمگینی دارد آسمانِ این شهر امروز. نه پرنده می‏‌خواند و نه باد.
خاطراتم همیشه در چنین حالی به تحرک می‌‏افتادند و برایم قصه تعریف می‌‏کردند تا مرا از دام افسردگی ذره ذره رها سازند. اما امروز آنها هم همگی لال شده‌‏اند.
دعای خیر تو شاید دوای دردم باشد.

حق با اوست، هوا امروز چندان دل‏چسب نیست، اما برگ‌‏های زرد شده و هنوز آویزان به شاخه‌‏های نوک درخت درون حیاط خانه‏‌ام در حال تکان خوردن‌اند. و این یعنی باد در وزش است و برگ‏‌ها آرام در حال رقصیدن‌اند. می‏‌خواستم برایش بنویسم: البته شاید دعای من مؤثر باشد، اما عقل سلیم حکم می‌‏کند که تو لااقل خاطراتت را برای معالجه به پزشک نشان دهی. اما من هم امروز به خاطر چیزی که هنوز خوب نمی‌‏دانم چیست دارای روحی بازی‏گوش نیستم و حوصله شوخی کردن با زندگی را ندارم و به این خاطر برایش اس ام اس نمی‏‌فرستم.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر