قصّه و شعر
قصّه و شعر گاهی شوخیست، گاهی هم بافندهای بازیگوش در خیالم که راست و دروغ را به هم میبافد
عصرانه.(5)
عصر مرا آرامساز توئی.
میبینی، من هم به یادت هستم، و چشمِ دلم به دیدارت در آن سر جهان هم که باشی عادت دارد. دستات را دراز کنی، گرمایش را بالای سرم احساس خواهم کرد.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر