
در باره سفر کردن.
وقتی به من پیشنهاد شد در باره شاعرانه بودنِ سفر کردن چیزی بنویسم، در لحظه
اول وسوسه گشتم که یک بار از ته قلب در باره زشتی نوع سفر کردنِ مدرن فحاشی کنم، در
حقیقت در باره شهوت بیمعنای سفر کردن، در باره هتلهای مدرنِ دلگیر، در باره شهرهای
خارجی مانند اینترلاکن، در باره انگلیسیها و برلینیها،
در باره شوارتسوالدِ از شکل افتاده و بیش از حد گران در بادِن، در باره پس ماندۀ افراد شهرنشینی
که میخواهند در کوههای آلپ هم مانند خانه خود زندگی کنند، در باره زمینهای تنیس لوتسرن، در باره مهمانخانهداران، گارسونها،
آداب و رسومهای هتل و قیمت هتلها، شرابهای روستائی و لباسهای محلی تقلبی. اما هنگامی
که یک بار در قطار در بین شهرهای ورونا و پادووا تصمیم خود را در این رابطه با یک خانواده آلمانی در میان گذاشتم، از من محترمانه
و با سردی درخواست شد که ساکت شوم؛ و وقتی من یک بار دیگر در لوسرن به یک گارسون فرومایه
کشیده زدم، از من درخواست نشد، بلکه با خشونت مجبور گشتم که کافه را با عجلهای نازیبا
ترک کنم. از آن زمان آموختم که بر خود مسلط شوم.
اما به یاد میآورم که من در اصل در تمام سفرهای کوتاهم خیلی خوشحال و راضی
بودهام و از هر سفر گنجی کوچک یا بزرگ با خود آوردهام. پس چرا فحاشی؟
در باره این سؤال که انسان مدرن چگونه باید سفر کند، کتاب و کتابچههای زیادی
موجودند، اما من آنها را کتابهای خوبی نمیدانم. در حقیقت، وقتی کسی اقدام به یک
سفر لذتبخش میکند باید بداند که چه میکند و چرا آن کار را انجام میدهد. مسافر شهرنشین
امروزی این را نمیداند. او سفر میکند زیرا که هوا در تابستانها در شهر گرم میشود.
او سفر میکند، زیرا امیدوار است بتواند در هوای عوض گشته و با دیدن محیط و مردمی دیگر
به یافتن آرامش موفق شود. او به کوهها سفر میکند، زیرا اشتیاقی تیره به طبیعت، به
زمین و گیاه و مطالبۀ درک نگشته آنها او را رنج میدهد؛ او به رم سفر میکند، زیرا
که این یک کار فرهنگی به شمار میآید. در درجه اول اما او سفر میکند، زیرا که همه
عموزادهها و همسایههای او هم سفر میکنند، زیرا که بعداً از آن سفر صحبت و با آن
خودنمائی کند، زیرا که سفر کردن مد شده است و زیرا که آدم دوباره بعد از سفر خود را
در خانه راحت احساس میکند.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر