
در باره سفر کردن.(3)
به آنها آنچه را که من مایلم بخصوص رمانتیک سفر کردن نام نهم نیز اضافه میگردند:
تنوع در استنباطها، انتظاری پایدار و شاد یا مضطربانهای به خاطر اتفاقات غیرمنتظره،
قبل از هر چیز اما رابطه ارزشمند با انسانهائی که برایمان تازه و غریبه میباشند.
نگاه کاوشگر دربان یا گارسون در برلین مانند همان نگاه در پالرمو میباشد، اما نگاه ریشیهآئیِ پسر چوپانی را که تو در مرتع پرتی در گرابویندن به تعجب انداختی و همچنین آن خانواده کوچک در پیستویا را که تو یک بار برای دو هفته نزدشان زندگی کردی فراموش نخواهی کرد. شاید نامها
را از خاطر ببری، شاید سرنوشتها و نگرانیهای کوچک آن انسانها را دیگر هرگز شفاف
به یاد نیاوری، اما هرگز فراموش نخواهی کرد که تو چگونه در ساعتی سعادتمند اول به کودکان،
بعد به زن کوچک رنگپریده، و بعد از آن به مرد یا به پدر بزرگ نزدیک گشتی. زیرا که
تو با آنها نه در باره چیزهای معروف صحبت کردی و نه به صحبتهایت چیزهائی قدیمی و مشترک
ضمیمه ساختی، تو برای آنها تازه و بیگانه بودی، همانطور که آنها برای تو تازه و بیگانه
بودند، و برای آنکه بتوانی چیزی به آنها بگوئی میبایست آنچه مرسوم و قراردادیست را
به کنار بگذاری، از درون خودت خلق کنی و به ریشههای ذات خود بازگردی. شاید که تو با
آنها فقط در باره چیزهائی جزئی حرف زده باشی، اما تو با آنها مانند انسانی با انسان
دیگر صحبت کردی، تجربی و پرسشگرانه، با این آرزو که بیاموزی این غریبهها را کمی درک
و یک قطعه از نهاد و زندگیشان را برای خودت فتح کنی و با خودت ببری.
کسی که در شهرها و مناظر بیگانه فقط به دنبال چیزهای مشهور و چشمگیرترینها
نمیرود، بلکه مایل به درک چیزهائی حقیقیتر و عمیقتری همراه با عشق است، در خاطر
چنین افرادی اغلب پیشامدهای احتمالی و چیزهای بیاهمیت درخشندگی خاصی دارند. وقتی من
به فلورانس فکر میکنم، اولین عکسی
که میبینم کلیسای جامع یا قصر قدیمی سینوریا نیست، بلکه حوضچۀ کوچک ماهی قرمزها در جردینو بابولیست، جائی که من در اولین بعد از ظهر اقامتم در فلورانس یک
گفتگو با چند خانم و کودکانشان داشتم، برای اولین بار زبان فلورانسی شنیدم و شهری
را که از کتابهای زیادی میشناختم مانند چیزی حقیقی و زنده حس کردم، شهری را که میتوانستم
با آن صحبت و با دست لمس کنم. اما کلیسای جامع و قصر قدیمی و تمام آن چیزهای مهم دیگر
در فلورانس به این خاطر از من نگریختند؛ فکر کنم که من آنها را بهتر و صمیمانهتر
از خیلی از توریستهای سختکوش تجربه و از آن خود ساخته باشم، مطمئناً این تجارب جزئی
به طور یکسان برایم رشد خواهند کرد، و اگر چند تصویر زیبا از اوفیسین فراموشم گردد، اما در عوض خاطره آن شبهائی که با صاحب مهمانخانه در آشپزخانه گفتگو میکردم، و در شبهائی که با پسران و مردان در میخانه کوچک همصحبت بودم را فراموش نخواهم کرد، و خیاط پُر گوی حومه شهر را که در
کنار در خانه خود شلوار پاره شدهام را همانطور که بر پا داشتم برایم دوخت و در حین کار برایم
سخنرانی آتشین سیاسی میکرد و ملودیهای اپرا و ترانههای با نشاط محلی
را به بهترین نحو میخواند از یادم نخواهد رفت. چنین چیزهای جزئی اغلب به هسته اصلی
خاطراتی ارزشمند تبدیل میگردند.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر