سعادت.(23)


در باره سفر کردن.(3)
به آنها آنچه را که من مایلم بخصوص رمانتیک سفر کردن نام نهم نیز اضافه می‏‌گردند: تنوع در استنباط‌‏ها، انتظاری پایدار و شاد یا مضطربانه‌‏ای به خاطر اتفاقات غیرمنتظره، قبل از هر چیز اما رابطه ارزشمند با انسان‏‌هائی که برایمان تازه و غریبه می‌‏باشند. نگاه کاوش‏گر دربان یا گارسون در برلین مانند همان نگاه در پالرمو می‌‏باشد، اما نگاه ریشیه‌آئیِ پسر چوپانی را که تو در مرتع پرتی در گرابویندن به تعجب انداختی و همچنین آن خانواده کوچک در پیستویا را که تو یک بار برای دو هفته نزدشان زندگی کردی فراموش نخواهی کرد. شاید نام‏‌ها را از خاطر ببری، شاید سرنوشت‏‌ها و نگرانی‏‌های کوچک آن انسان‏‌ها را دیگر هرگز شفاف به یاد نیاوری، اما هرگز فراموش نخواهی کرد که تو چگونه در ساعتی سعادتمند اول به کودکان، بعد به زن کوچک رنگ‌پریده، و بعد از آن به مرد یا به پدر بزرگ نزدیک گشتی. زیرا که تو با آنها نه در باره چیزهای معروف صحبت کردی و نه به صحبت‏‌هایت چیزهائی قدیمی و مشترک ضمیمه ساختی، تو برای آنها تازه و بیگانه بودی، همانطور که آنها برای تو تازه و بیگانه بودند، و برای آنکه بتوانی چیزی به آنها بگوئی می‌‏بایست آنچه مرسوم و قراردادی‏ست را به کنار بگذاری، از درون خودت خلق کنی و به ریشه‏‌های ذات ‏خود بازگردی. شاید که تو با آنها فقط در باره چیزهائی جزئی حرف زده باشی، اما تو با آنها مانند انسانی با انسان دیگر صحبت کردی، تجربی و پرسش‏گرانه، با این آرزو که بیاموزی این غریبه‏‌ها را کمی درک و یک قطعه از نهاد و زندگی‌‏شان را برای خودت فتح کنی و با خودت ببری.
کسی که در شهرها و مناظر بیگانه فقط به دنبال چیزهای مشهور و چشم‏گیرترین‌‏ها نمی‏‌رود، بلکه مایل به درک چیزهائی حقیقی‌‏تر و عمیق‌‏تری همراه با عشق است، در خاطر چنین افرادی اغلب پیشامدهای احتمالی و چیزهای بی‌اهمیت درخشندگی خاصی دارند. وقتی من به فلورانس فکر می‏‌کنم، اولین عکسی که می‏‏‏‌بینم کلیسای جامع یا قصر قدیمی سینوریا نیست، بلکه حوضچۀ کوچک ماهی قرمزها در جردینو بابولیست، جائی که من در اولین بعد از ظهر اقامتم در فلورانس یک گفتگو با چند خانم و کودکان‏شان داشتم، برای اولین بار زبان فلورانسی شنیدم و شهری را که از کتاب‏‌های زیادی می‌‏شناختم مانند چیزی حقیقی و زنده حس کردم، شهری را که می‌‏توانستم با آن صحبت و با دست لمس کنم. اما کلیسای جامع و قصر قدیمی و تمام آن چیزهای مهم دیگر در فلورانس به این خاطر از من نگریختند؛ فکر ‏کنم که من آنها را بهتر و صمیمانه‌‏تر از خیلی از توریست‏‌های سخت‏کوش تجربه و از آن خود ساخته باشم، مطمئناً این تجارب جزئی به طور یکسان برایم رشد خواهند کرد، و اگر چند تصویر زیبا از اوفی‏سین فراموشم گردد، اما در عوض خاطره آن شب‏‌هائی که با صاحب مهمانخانه در آشپزخانه گفتگو می‏‌کردم، و در شب‏‌هائی که با پسران و مردان در میخانه کوچک همصحبت بودم را فراموش نخواهم کرد، و خیاط پُر گوی حومه شهر را که در کنار در خانه خود شلوار پاره شدهام را همانطور که بر پا داشتم برایم دوخت و در حین کار برایم سخن‏رانی آتشین سیاسی می‏‌کرد و ملودیهای اپرا و ترانه‏‌های با نشاط محلی را به بهترین نحو می‌‏خواند از یادم نخواهد رفت. چنین چیزهای جزئی اغلب به هسته اصلی خاطراتی ارزشمند تبدیل می‏‌گردند.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر