قرائت در چند دقیقه.(31)


به نظر من وضعیت کنونی بشر را مدیون دو بیماری روحی میباشیم: ارزیابی پر غلو از تکنیک و ملی گرائی. این دو به جهان امروز ما چهره و اعتماد به نفس میبخشند، و به ما دو جنگ جهانی و پیامدهای آن را هدیه کردهاند، و تا هنگامی که خشمشان را فرو ننشانند باز هم هنوز بعضی از عواقب مشابه را برایمان ببار خواهند آورد.
امروز مقاومت در مقابل این دو بیماری جهانی مهمترین وظیفه و توجیه معنویت بر روی زمین است. این مقاومت به زندگی من هم مانند موجی کوچک در جریان آب خدمت کرد.
***
حق با توست، ما در برابر حکومت و قدرتهای مشابه بیدفاعیم. اما به نظر من وقتی از آن این نتیجه را میگیری که ما باید جوابشان را بدهیم و از خود <بدون ناراحتی وجدان> دفاع کنیم کاملاً اشتباه میکنی. اتفاقاً ما اجازه چنین کاری نداریم: به جهان چونکه بیپرواست ناسزا بگوئیم، و خودمان هم بی پروائی کنیم. اتفاقاً این امتیاز و اصالت ماست که ما دارای وجدان هستیم، که ما همه چیز را مجاز نمیدانیم، که ما در نفرت و کشتن و تمام بقیه کثافتکاریها شرکت نمیکنیم.
چنین ژستهای خشنی <گه بگیرند همه چیز را> تازه از طرف شماها اختراع نشده و در تاریخ صدها بار گفته شده است، آدم میتواند آنها را تحمل کند، آدم میتواند آنها را بعنوان عکسالعمل انسانهای ضعیف و تربیت نگشته با برتریای بی رحمانه درک کند ــ اما آدم نمیتواند آنها را تصدیق کند و کارشان را صحیح بداند.
***
من در تفکر خود خیلی بیشتر از تمام ارکان روزنامه <به پیش Vorwärts> سوسیالیست هستم (من آن را از سال 1914<به پس Rückwärts> نامیدم)، من بعنوان یک انسان فردی مانند <گوستاو لندآوئر Gustav Landauer> هستم. من همچنین فکر میکنم که مردم خود را بیشتر از هر سیاستمدار حزبی در سراسر این سرزمین میشناسم، بیشتر دوستشان دارم و برایشان بیشتر کار میکنم.
***
جای تأسف است که آلمان فاقد یک کمونیسم قوی و خلاق است! به نظر من تنها راه حل واقعی یک انقلاب کمونیستیست، اما نه یک کپی برداری از مسکو. اما اینطور که به نظر میآید همیشه در کشور ما فقط احزابی قویاند که هیچ ارتباطی با زمان حال ندارند.
***
تا زمانیکه کمونیسم بجای تقسیم قدرت و مالکیت برای همه <دیکتاتوری پرولتاریا> را هدف خود قرار دهد، در مقایسه با آموزش مارکس یک گام به عقب برداشته است، و تا زمانیکه سودبران کمونیسم بجای مردم گروهی از رؤسا باشند، بحث در مورد آن بی مورد است.
***
من به کمونیسم بعنوان برنامهای برای ساعات در پیش بشریت اعتقاد دارم، من آن را ضروری و اجتنابناپذیر میدانم. اما به این دلیل به هیچ وجه فکر نمیکنم که کمونیسم برای سؤالهای بزرگ زندگی جواب بهتری از حکمتهای گذشته دارد. من فکر میکنم که کمونیسم بعد از صد سال تئوری و تجربه بزرگ روسیه حالا نه تنها حق بلکه وظیفه دارد که خود را در جهان متحقق سازد، و من معتقدم و از صمیم قلب صمیمانه امیدوارم که در این کار مؤفق گردد و گرسنگی، این کابوس بزرگ بشریت را از بین ببرد. اما فکر نمیکنم با این کار بتوانند آنچه را که مذاهب، قانونگذاران و فیلسوفان قرون گذشته نتوانستند در انجامشان مؤفق شوند انجام دهد. من به اینکه کمونیسم بجز اعلام حقوق برابر انسانها برای نان و برابری حق دیگری دارد و بهتر از انواع ایمانهای گذشته است اعتقاد ندارم. کمونیسم ریشه خود را در قرن نوزدهم دارد، در وسط خشکترین و تاریکترین زمین سلطه فکری یک عده پر مدعا و بی رویا و پروفسورهای بی روح.
کارل مارکس فکر کردن را در این مدرسه آموخت، مشاهدات تاریخیاش مانند یک اقتصاددان، یک متخصص بزرگ، اما نه به هیچ وجه <واقعیتر> از انواع دیگر مشاهدات، و بسیار یکطرفانه و غیر قابل انعطاف است؛ و نبوغ و توجیهاش نه در مرتبه بالاتر روح بلکه در عزم آن به عمل است.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر