مرد فقیری یک شبه یکی از ثروتمندان شهرش شده بود!
وقتی برای مردم چگونگی ثروتمند شدن خود را تعریف میکرد فوری
دو شاخ بر سرشان سبز میگشت و بعد با تعجب به خود میگفتند: "از نقابسازی به
میلیاردی، آن هم یک شبه!"
مردمی که دو شاخ بر سرشان سبز میگشت، برای آنکه دیگران
با دیدن آنها تصور نکنند چشمانشان چپ گشته آن دو شاخ را از بن اره میکردند!
اما کسی از خود نمیپرسید پس چرا آن دو شاخی که همیشه بر
سر دارد را به همراه آن دو شاخ دیگر اره نکرده تا کلاً بیشاخ گردد؟
بعضیها میگویند: آن مردم این کار را نمیکردند تا دیگران
فکر نکنند کور و یا خیالاتی شدهاند.
بعضی هم میگویند: چون پس از قطع کردن آن دو شاخ سبز شده به خاطر تعجبْ ارههایشان
کُند میشد!
من هم حرف آن مرد نقابساز را باور ندارم، شاید اگر ادعا
میکرد که از فروش شاخ ثروتمند گشته باورش برایم راحتتر میبود، اما با این قیمت ارزان
نقاب نمیشود که یک شبه ثروتمند گشت!
***
از اینکه برای اثبات حقانیت اندیشهاش ریش خود را اصلاح میکرد
تا بگوید فردی مذهبی نیست احساس خوشی و غرور به او دست میداد. اما هنگام دست دادن
و ... انگشتری ویژه آدمهای مذهبی در انگشتش نمایان میگشت و تو میتوانستی به راحتی
هر بار بجز عکس آن انگشتر، دروغین بودن شادی و غرور را نیز در چشمانش تماشا کنی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر