ندائی از ماوراء میثاقها.(1)
اما حالا واژه "خردمند"! بله، واقعاً چه معنائی
باید این واژه میداد؟ اگر آن معنا یک هیچ چیز، چیزی کلی، چیزی مبهم، یک اصطلاحِ متداول،
یک حرفِ تو خالی بوده باشد، بنابراین آدم میتوانست آن را اصلاً حذف کرده و ننویسد.
و اگر که چنین نبوده، اگر میبایست آن واژه حقیقتاً دارای معنی باشد، چگونه میتوانستم پی به این معنی ببرم؟ روش قدیمی <تداعی آزاد معانی> که اغلب از آن استفاده
میکردم به یادم میآید. من کمی استراحت میکنم، در اطاق چند بار قدم میزنم، به خودم
یک بار دیگر واژه "خردمند" را میگویم و منتظر آمدن اولین فکر به ذهنم میمانم.
و حقیقتاً اولین واژهای که به خاطرم میرسد، واژه سقراط بود. به هر حال از هیچ چیز
بهتر بود، این فقط یک واژه نبود، این یک نام بود، و در پشت نام مفهومی ذهنی نایستاده
بود، بلکه یک قامت، یک انسان ایستاده بود. حالا مفهوم لاغر خِرد چه ربطی با نام آبدار
و واقعی سقراط داشت؟ تشخیص دادن آن کار آسانی بود. خِرد آن صفتیست که توسط معلمیِن مدرسه
و اساتید دانشگاه، توسط شخصیتهای مهم در سخنرانیهای سالنهای پُر ازدحام، توسط سرمقالهنویسان و پاورقینویسان به محض اینکه آنها در باره سقراط صحبت میکردند ناگزیر اول
از همه به او اهدا میگردید. سقراطِ خردمند. خِرد سقراط _ یا آنگونه که فرد مهم سخنران
خواهد گفت: خِرد یک سقراط. بیشتر از این در باره این خِرد گفته نمیشد. اما یقیناً بلافاصله
بعد از شنیدن حرفهای تو خالی، یک واقعیت، یک حقیقت، یعنی سقراطِ حقیقی، کسی که با وجود
تمام افسانههای با پرده چیندار تزئین داده شده با قامتی قوی و کاملاً متقاعد کننده
خود را نمایان میساخت. و این قامت، این مرد آتِنیِ پیر با صورت زشت خوبش در باره حقیقتِ خود بدون سوءتفاهم و صریح اطلاع داده بود، و قاطعانه اعلام کرده بود که او چیزی، مطلقاً
چیزی نمیداند، و به هیچ وجه ادعائی بر مسند خِرد ندارد ...
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر