در پختگی انسان جوانتر می شود.(68)

ندائی از ماوراء میثاق‌‏ها.(1)
اما حالا واژه "خردمند"! بله، واقعاً چه معنائی باید این واژه می‏‌داد؟ اگر آن معنا یک هیچ‏ چیز، چیزی کلی، چیزی مبهم، یک اصطلاحِ متداول، یک حرفِ تو خالی بوده باشد، بنابراین آدم می‌‏توانست آن‏ را اصلاً حذف کرده و ننویسد. و اگر که چنین نبوده، اگر می‌‏بایست آن واژه حقیقتاً دارای معنی باشد، چگونه می‌‏توانستم پی به این معنی ببرم؟ روش قدیمی <تداعی آزاد معانی> که اغلب از آن استفاده می‌‏کردم به یادم می‌‏آید. من کمی استراحت می‏‌کنم، در اطاق چند بار قدم می‏‌زنم، به خودم یک بار دیگر واژه "خردمند" را می‌‏گویم و منتظر آمدن اولین فکر به ذهنم می‏‌مانم. و حقیقتاً اولین واژه‏‌ای که به خاطرم می‌‏رسد، واژه سقراط بود. به هر حال از هیچ چیز بهتر بود، این فقط یک واژه نبود، این یک نام بود، و در پشت نام مفهومی ذهنی نایستاده بود، بلکه یک قامت، یک انسان ایستاده بود. حالا مفهوم لاغر خِرد چه ربطی با نام آبدار و واقعی سقراط داشت؟ تشخیص دادن آن کار آسانی بود. خِرد آن صفتی‏‌ست که توسط معلمیِن مدرسه و اساتید دانشگاه، توسط شخصیت‌‏های مهم در سخنرانی‏‌های سالن‌‏های پُر ازدحام، توسط سرمقاله‌نویسان و پاورقی‌نویسان به محض اینکه آنها در باره سقراط صحبت می‌‏کردند ناگزیر اول از همه به او اهدا می‏‌گردید. سقراطِ خردمند. خِرد سقراط _ یا آنگونه‏ که فرد مهم سخنران خواهد گفت: خِرد یک سقراط. بیشتر از این در باره این خِرد گفته نمی‌‏شد. اما یقیناً بلافاصله بعد از شنیدن حرف‏‌های تو خالی، یک واقعیت، یک حقیقت، یعنی سقراطِ حقیقی، کسی که با وجود تمام افسانه‏‌های با پرده چین‌دار تزئین داده شده با قامتی قوی و کاملاً متقاعد کننده خود را نمایان می‏‌ساخت. و این قامت، این مرد آتِنیِ پیر با صورت زشت خوبش در باره حقیقتِ خود بدون سوء‌تفاهم و صریح اطلاع داده بود، و قاطعانه اعلام کرده بود که او چیزی، مطلقاً چیزی نمی‏‌داند، و به هیچ وجه ادعائی بر مسند خِرد ندارد ...
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر