کوشش برای یک بازسازی.(1)


معلم چاق مرد مجردی بود، و مردم تعریف می‏‌کردند که او به جای تمبر نشانه‏‌های افتخاری که به مناسبت روزهای تعطیل به یقه کت و پالتوی شهروندان می‏‌زنند جمع‌‏آوری می‏‌کند. و باید صاحب یک کلکسیون کامل از این نشانه‌‏های افتخار باشد، و قبل از رفتن به شهر می‌‏بایست همیشه یک <نشان> مناسب آن روز را به یقه بزند. از این نوع کارها اغلب انجام می‏‌داد، اما او به این اصل هم احترام می‏‌گذاشت: "گر فنیگ بر فنیگ افزائی، برجی ‏گردد به سمت کوه طلا". حالا او می‏‌خندد و با این کار دندانِ طلائی‌اش می‌‏درخشد، و با دست‌ه‏ای از دفترهای آبی رنگ که زیر بغل زده است ناپدید می‏‌گردد. هنگام خارج کردن اشیائی که در زمین مدفونند، انسان‏‌ها و ابزارهای پر سر و صدا در ساعات نهار بیشتر از هر چیزی مزاحم من می‏‌گشتند. در این ساعات زمان حال با نیروئی عظیم به سخن می‌‏آید. ناقوس با وقفه‏‌های کوتاه به صدا می‌‏آید و من از این وقفه‏‌ها استفاده کرده تا خود را قوی سازم. در شیکاگو مدرسه‌‏ای در آتش می‏‌سوزد، و پلیس‏‌ها والدین خشمگینی را که قصد انداختن خود در آتش دارند دور می‌‏سازند. دوباره می‌‏بایست با زحمت خیابان‏‌های شهر کوچک را که اول سپتامبر سال 1939 به کلی سوخته بود طی کنم. این کار هوشیاری غیر عادی‏‌ای را طلب می‌‏کرد. و سرانجام نباید فراموش می‏‌گشت که در نبش خیابان کراکاوئر نانوائی قرار داشته است. اینجا نان شیرمال‏‌هائی با پوسته چسبناکِ طلائی روی تابه‌‏های عظیم و همواری برق می‏‌زدند. رایحه‏‌ها خیلی آسان فرار می‏‌کردند و حافظه آنها را حفظ نمی‏‌کرد. تمام کارم بیهوده می‌‏بود اگر من در این لحظه بوی نان و بخار گرمی که از درِ باز نانوائی هجوم می‌‏آورد را احساس نمی‏‌کردم. من با هجومِ عکس‏‌های شفافی که مانند کوه‌‏های یخ از خلاء صعود می‏‌کردند و همدیگر را با سر و صدا تکه تکه می‏‌کردند در نبرد بودم.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر