ندائی از ماوراء میثاقها.(7)
و حالا وقتی نیاز مرا در آغوش گرفته، و آذرخشِ زندگی واقعی
بر من میبارد، و هوای نازک غیرقابل تحملِ آن مرا به انجام کاری سریع مجبور ساخته،
بنابراین دیگر جای فکر و شک کردن باقی نمیماند تا آن را مورد بررسی و تشخیص قرار دهم،
بلکه من باید طلب او را اجابت کرده و نباید آگاهی و نظرم را به او تحمیل کنم، بلکه
تنها چیزی که میتواند به او کمک کند، در حقیقت جوابی است که مرد جوان میخواهد، و
فقط محتاج شنیدنش از یک دهان دیگر است، تا بتواند احساس کند که آن پاسخ خود اوست، نیاز
خود اوست که آن را التماس میکرده است.
خیلی چیزها لازم است تا یک نامه سؤال یک ناشناس را تمام و
کمال به گیرنده آن منتقل کند، زیرا که نویسنده نامه با وجود حقیقی و ضروری بودن نیازش،
فقط میتواند با نشانههای متداول خود را بیان کند. او پرسید: "آیا زندگی دارای
معناست؟" و این سؤال مانندِ دردِ جهان یک جوان دقیق و ابلهانه به گوش میآید. اما
منظور نویسنده نامه از زندگی فقط و فقط زندگی خود اوست و ربطی با فلسفهها، جزمها یا
حقوق بشر ندارد، و او به هیچ وجه نمیخواهد از حکمتِ فرضی من یک نظریه بشنود یا یک دستورالعملِ هنری برای مفهوم بخشیدن به زندگی بگیرد؛ خیر، او میخواهد که نیاز واقعی او توسط یک
انسان حقیقی دیده شود، یک لحظه به اشتراک در آید، و بدین وسیله برای این بار بر آن
چیره شود. و اگر من خواهش او را برآورده سازم، بدینسان آنکه به او کمک میکند من نیستم،
بلکه آن حقیقت نیاز اوست که جامۀ پیری و خردمندی را از تن من پیر و خردمند دریده و
موجی آهنین و گداخته از واقعیت بر پیکر لختم میریزد.
(از <اسرار>، ۱۹۴۷)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر