پدر دهانش را باز میکند "چی؟" و در این وقت سی
و دو دندان که مانند قارچهای سنگی کنار هم چیده گشته بودند مصممانه میدرخشند. تشخیص
دادن دندانهای سالم از دندانهای فاسد ناممکن بود _ تمام دندانها به طرز ماهرانهای
پُر شده بودند.
پدر آنتانلیس فقط پدرِ دلسوزی نبود _ این پدرِ عاقل و مردِ عمل
تمایل به علم داشت. بعد از نهار کالریها را محاسبه میکرد و اگر به یک پیادهروی
میپرداخت، تلاش میکرد که تا حد امکان اکسیژن تنفس کند. بر روی نانش کره نمیمالید،
بلکه ویتامین آ، و وقتی او تخم مرغ میخورد، به شدت به تثلیث مقدس ویتامینهای آ+ب+دِ موجود در آن فکر میکرد. و او همچنین عادت داشت که خیلی علمی از جا برخیزد _ ابتدا
پای چپ را در یک دمپائی گرم و بعد پای راست را در جفت دیگر میکرد. آیا تعریف کردن
عریض و طویل این که چگونه پدر تصمیم نجیبانه و قطعی جنگ تن به تن فرزندش با اژدها را
ارزیابی کرد ارزش دارد؟
قبل از هر چیز پدرِ عاقل کوشش کرد قصر تخیلی آنتانلیس را به وسیله
درس دادن به او در باره ویتامینها و فایده معینشان برای موجود زنده ویران سازد. اما
فقط تصورش را بکنید، این ملخ پا باریک تسلیم نگشت. او هنوز زیر لب چیزی از شاهزاده
خانم تیره بخت میگفت ...
پدرِ فاضل میخواست به استدلالِ کاملاً غیرعلمی متوصل شود
_ به شلاقِ قدیمی که با آن خودِ او را در کودکی تعلیم داده بودند.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر