ترس.(6)


مأمور کوتاه قدِ حراستِ ساختمان که سبیلی شبیه به سبیل خوک‌‏های آبی داشت کمی کینه‌‏جویانه می‌‏گوید: "که این‏طور، پس شما پسر تسولینگر خدابیامرز هستید؟" و با کنجکاوی به میشائیل از پائین به بالا نگاه می‏‌کند. "که این‏طور ..." را طوری ادا می‏‌کند که از همه چیز مطلع است. مرد لقمه داخل دهانش را می‏‌جوید و به نظر می‏‌آمد که کمی خشمگین است.
مأمور حراست غرولند کنان می‏‌گوید: "هوم‏‌هوم، به این جهت دیروقت می‌‏آئید ... و آن هم درست امروز، هوم‏‌هوم! و شناسنامه میشائیل را بازرسی می‏‌کند، مجدداً او را تفتیشانه نگاه می‏‌کند و می‏‌گوید: "آره‌‏آره، از نظر صورت کاملاً به پدرتان شبیه هستید، آره‌‏آره! اما، اینجا رو امضاء کنید، من در برابر پلیس مسئول هستم. دستور دستور است!" او کلید خانه را به میشائیل می‏‌دهد و کمی مهربان‏‌تر می‏‌شود و می‏‌گوید: "در واقع، مرگ تسولینگر، یک مرگ زیبا بود، تَق، و تمام کرد. جنازه در مرده‏‌شورخانه است و <آماده>، فقط دفتر روحانیت می‏‌خواهد بداند کی و به چه نوع خاکسپاری باید انجام شود". وقتی میشائیل تشکر کوتاهی کرده و از پله‏‌های تنگ بالا می‏‌رود، مرد کوتاه قد خود را بار دیگر می‌‏چرخاند و چیزی غرولند می‏‌کند، ظاهراً انتظار انعام داشته بوده است، و بعد در را محکم می‌‏بندد.
اطاق شخص مُرده بوی پوسیدگی مردانِ پیر را می‏‌داد. میشائیل چراغ را روشن می‏‌کند و مدت درازی با پاهای دراز کرده همان‏جا می‏‌نشیند. او نگاه خالیش را به روبرو دوخته بود و با مکث نفس می‏‌کشید. شاید _ اگر چه این مرگ او را اصلاً متأثر نکرده بود _ تصادفاً در باره زندگی پدرش فکر می‏‌کرد. او به عنوان کارگر شروع به کار کرده بود و عاقبت از سر ترحم، یا همچنین بخاطر صرفه‏‌جوئی در حقوق بازنشستگی او را به کار دربانی گمارده بودند.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر