ندائی از ماوراء میثاقها.(2)
بنابراین منِ پیرِ خردمند آنجا در برابر سقراطِ پیر و نابخرد
ایستاده بودم و باید از خود دفاع میکردم یا خجالت میکشیدم. برای خجالت کشیدن به اندازه
کافی علت وجود داشت؛ زیرا من علیرغم تمام نیرنگها و دقتها خیلی خوب میدانستم نوجوانی
که مرا خردمند نامیده است، این را به هیچ وجه فقط به خاطر نادانی و جهل جوانی انجام نداده،
بلکه من فرصت انجام این کار را به او داده بودم، او را فریفته بودم، کم و بیش اختیار
انجام این کار را توسطِ بعضی از واژههای شاعرانهام که در آنها چیزی مانند تجربه و
کنکاش، چیزی مانند حکمت و خِردِ قدیم احساس میگردد به او داده بودم، و گرچه من بیشترین
"حکمتهای" شعرگونه و جدولبندی گشتهام را بعداً دوباره به شکلی نقادانه
مورد سؤال قرار میدهم، آنها را تغییر داده و باطل میسازم، اما با این حال باز در مجموع،
در تمام مدت زندگی و کارم بیشتر <آری> گفتهام تا <نه>، بیشتر موافق بودهام
یا بیشتر بجای نبرد کردن سکوت اختیار کردهام، اغلب بقدر کافی برای رسوم روحانی،
اعتقاد، زبان و عادات احترام قائل گشتهام. در اینجا و آنجای نوشتههای من مطمئناً
یک آذرخش احساس میگشت، یک شکاف در ابرها و پردهآرائی عکسهای سنتیِ محراب، یک شکاف
که تهدیدی فاجعهآمیز در پشتش مانند روحی در حرکت بود، و اشاره شده بود که مطمئنترین
ثروت یک انسان فقر اوست و نانِ واقعی او گرسنگیاش میباشد؛ اما روی هم رفته من هم مانند
بقیه انسانها خود را بیشتر وقف شکلهای زیبای جهان و سنتها میکردم، باغهائی از
فوگها، سوناتها، سنفونیهای تمامِ رنگهای سرخ آتشین و تهدیدآمیزِ آسمان و بازیهای
جادوئی و دلجوئیهای زبان را به تمام ماجراهائی که زبان در آنها توقف میکرد و به
هیچ تبدیل میگشت ترجیح میدادم، زیرا تجربه غیرقابل تصور و وصف درونی جهان فقط برای
یک لحظه بینهایت زیبا، شاید فرخنده، شاید لحظهای مرگبار مانند راز و شگفتی به ما
نگاه میکند. اگر نویسنده جوان نامه به من یه عنوان یک سقراط بیخرد نگاه نمیکرد، بلکه
به عنوان یک خردمند به مفهوم پرفسور و پاورقینویس مینگریست، به این ترتیب میتوانستم
روی هم رفته به او حق بدهم ...
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر