مادلین.(2)


"شما آن را درست حدس نمی‏‌زنید. تصور کنید: وقتی من پاهای سردی دارم _ مادلین آنرا گرم می‌‏سازد. درد در لگن‌خاصره _ مادلین آنرا از بین می‏‌برد. من می‏‌توانم اگر بخواهم او را روی شکمم هم قرار دهم. امکاناتش بی‏‌مرزند. و مادلین همیشه قانع است، همیشه وفادار، همیشه آماده خدمت. تنها چیزی که او مطالبه می‏‌کند فقط کمی آب داغ می‏‌باشد. من مدت‏‌ها نمی‌‏خواستم اقرار کنم، اما حالا دیگر نمی‏‌شود آن را انکار کرد. من ..."
شما عاشق او شدید؟"
"بله، می‌‏شود این‏جور گفت. من باید همیشه به پیگمالیون فکر کنم. شما حتماً داستان زیبای این زبان‏شناس انگلیسی را می‏‌شناسید که عاشق تندیسِ آفرودیت شده بود. قصه من هم شبیه به اوست. گاهی از خود سؤال می‏‌کنم، چطور امکان دارد که یک آدم بالغ و با هوش دیوانه یک کیسه آب جوش بی معنی و بی اهمیت شود. خدا می‌‏داند چه مقدار کیسه‌‏های زیباتر و بزرگ‌تر وجود دارند. اما من فقط مادلین کوچلوی خودم را می‏‌خواهم. حتی باید اعتراف کنم که نسبت به او حسادت هم می‏‌کنم."
"مگر او به شما خیانت می‏‌کند؟"
"او یک بار به من خیانت کرد." شولت‏هایس سیگاری آتش می‏‌زند و عصبی شروع به پک‏ زدن می‏‌کند.
"تقصیر او نبود. اوضاع و شرایط باعث این کار گشت. من در آن حالِ شدیدِ شیفتگی می‏‌خواستم همیشه او را گرمتر و گرمتر داشته باشم و با چنان آب داغی پُرش می‏‌ساختم که او در اثر سوختگی از پهلو دچار یک زخم شد و به چکه کردن افتاد. من ناامید شده بودم و با او پیش معروف‌‏ترین متخصص کیسه آب جوش شهر رفتم _ و آنجا این اتفاق وحشتناک رخ داد. هنگامی که می‏‌خواستم سر شب او را به خانه بیاورم، این جنایتکار او را با یک کیسه آب جوش دیگر اشتباه گرفت و به من کیسه‌‏ای کاملاً غریبه داد. من فکر نکنم او از قصد این کار را کرد، اما این دلیلی بر بخشیدن او نمی‌‏شود. من لیستی از مشتریانش گرفتم و در تمام شهر به جستجوی مادلین پرداختم، خیابان‏‌ها را بالا و پائین می‏‌رفتم. عاقبت نیمه‌شب او را پیدا کردم، در تختخواب یک فروشنده کالاهای در هم ... او را آنجا یافتم ..."
"در حین ارتکاب جرم؟"
شولت‏هایس توانست فقط ساکت سرش را تکان دهد.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر