"شما آن را درست حدس نمیزنید.
تصور کنید: وقتی من پاهای سردی دارم _ مادلین آنرا گرم میسازد. درد در لگنخاصره
_ مادلین آنرا از بین میبرد. من میتوانم اگر بخواهم او را روی شکمم هم قرار دهم.
امکاناتش بیمرزند. و مادلین همیشه قانع است، همیشه وفادار، همیشه آماده خدمت. تنها
چیزی که او مطالبه میکند فقط کمی آب داغ میباشد. من مدتها نمیخواستم اقرار کنم،
اما حالا دیگر نمیشود آن را انکار کرد. من ..."
شما عاشق او شدید؟"
"بله، میشود اینجور گفت. من باید همیشه به پیگمالیون فکر کنم. شما حتماً
داستان زیبای این زبانشناس انگلیسی را میشناسید که عاشق تندیسِ آفرودیت شده بود. قصه من هم
شبیه به اوست. گاهی از خود سؤال میکنم، چطور امکان دارد که یک آدم بالغ و با هوش دیوانه
یک کیسه آب جوش بی معنی و بی اهمیت شود. خدا میداند چه مقدار کیسههای زیباتر و بزرگتر
وجود دارند. اما من فقط مادلین کوچلوی خودم را میخواهم. حتی باید اعتراف کنم که نسبت
به او حسادت هم میکنم."
"مگر او به شما خیانت میکند؟"
"او یک بار به من خیانت کرد." شولتهایس سیگاری
آتش میزند و عصبی شروع به پک زدن میکند.
"تقصیر او نبود. اوضاع و شرایط باعث این کار گشت. من
در آن حالِ شدیدِ شیفتگی میخواستم همیشه او را گرمتر و گرمتر داشته باشم و با چنان آب
داغی پُرش میساختم که او در اثر سوختگی از پهلو دچار یک زخم شد و به چکه کردن افتاد.
من ناامید شده بودم و با او پیش معروفترین متخصص کیسه آب جوش شهر رفتم _ و آنجا این
اتفاق وحشتناک رخ داد. هنگامی که میخواستم سر شب او را به خانه بیاورم، این جنایتکار
او را با یک کیسه آب جوش دیگر اشتباه گرفت و به من کیسهای کاملاً غریبه داد. من فکر
نکنم او از قصد این کار را کرد، اما این دلیلی بر بخشیدن او نمیشود. من لیستی از مشتریانش
گرفتم و در تمام شهر به جستجوی مادلین پرداختم، خیابانها را بالا و پائین میرفتم.
عاقبت نیمهشب او را پیدا کردم، در تختخواب یک فروشنده کالاهای در هم ... او را آنجا
یافتم ..."
"در حین ارتکاب جرم؟"
شولتهایس توانست فقط ساکت سرش را تکان دهد.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر