سه قتل.(8)


چه چیزِ بیشتری می‌‏شد برای قهرمان طلب کرد؟ تنها کاری که می‏‌بایست انجام گیرد این بود که تُفی بر کف دست کرده و اژدهای وحشتناک را به جنگ تن به تن فراخواند!
این حتمی بود که آنتانلیس خیلی سریع بر آن عفریت پیروز می‏‌گشت و بعد شاهزاده خانم را آزاد می‌‏ساخت، اما ...
آه، این <اما>ی ازلی! فقط آنتانلیس نبود که در این جهان پهناور زندگی می‏‌کرد.
برای تربیت و آینده او بزرگ‌ترها مراقبت می‌‏کردند _ مادر و پدر او.
بهتر است که اصلاً از مادرش صحبت نکنیم _ وگرنه در پایان سایه‌‏ای بر مادران دیگر می‌‏اندازد. این بقدر کافی گویاست که او در تمام عمرش تنها یک کتاب خوانده بود. در حقیقت یک کتابِ عجیب _ "بزرگ‌ترین آشپز زن" _ ، اما در هیچ کجای این کتابْ حکمت نوشته نشده بود، که انسان همان‏ اندازه به رویا محتاج است که ادویه به گوشت یا بوقلمون. مادر آنتانلیس حتی نمی‏‌توانست از تعدادی اژدها، چند شاهزاده خانم و دیگر محصولات مبهم سُس گیاهی مهیا سازد.
گاهی وقتی مادران در زیر بار نگرانیِ تربیت کودکان دیگر نه راه پس دارند و نه راه پیشْ به پدران متوصل می‏‌گردند. چرا پدر، این رئیس خانواده از کودک مراقبت نمی‌‏کند؟
آنتانلیس در باره چیزی چرند می‏‌بافت، تمام گوشه‌‏ها را با تکه آهن‌‏های کوچک و ناخن‌‏ها کاملاً پُر ساخته بود، او می‏‌خواهد برای زنی یک اطاق بسازد _ آری، او حتی با گچ در اطاق‏ غذاخوری گوشه‌‏ای را برای خودش تعیین کرد. آیا نباید همه این قصه‏‌ها با پایانی بد به آخر برسند؟
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر