طنینِ "Sieg Heil" در سالن طوری میپیچد که
دیوارها به لرزش میافتند. "Sieg Heil و آبجو فراموش نشود! یک دور آبجو برای
همه!". لاینباخ، گروهبان چاق، دستهای کوچکش را
به اطراف تکان میداد و مانند فرماندهی فریاد میزد: "سوزانه، مارش-مارش! ... پس آبجوها چی شد!
یک مهمان کمیاب پهلوی ماست!" و همه با خنده حسابدارِ سابق آبجوسازی هارتهاوزن
را تأیید میکنند. میشائیل غریب و در هم فرو رفته آنجا قوز کرده بود و گارسون را تماشا
میکرد. در این بین پِتر بیلمایر از افراد اس اس
خود را به او نزدیک میکند و طعنهآمیز میپرسد: "خوب میشائیل، بگو ببینم، پدرت چه
چیزی برات به ارث گذاشته؟ چقدر داوطلبانه برای زودِتِنلَند میپردازی؟" میشائیل
این لحن تأکید آمیز را میشناخت. با تقلای فراوان چهره بیآزاری به خودش میگیرد و
میگوید: "اول میخوام یک چیزی بخورم" او به این فکر میکرد که فقط نباید
جلب توجه کند و نباید وحشتزده شود، باید تشریک مساعی کند، درست مانند تشریک مساعی در
بازداشتگاه زندانیان سیاسی و اسرای جنگی.
بیلمایر زیر لب میگوید "غذا؟" و بعد فریاد میزند: "لیست غذا!
زودباش، زودباش، سوزانه!". پیشخدمت سبوهای پُر را روی میز میگذارد و غرولند کنان
میگوید: "دو تا دست که بیشتر ندارم"، اما حرفش نشنیده گرفته میشود، زیرا
که همه سبوهای خود را در دست گرفته و آن را بلند میکنند. "دور اول به دعوت میشائیل! Sieg Heil"
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر