ترس.(12)



طنینِ "Sieg Heil" در سالن طوری می‏‌پیچد که دیوارها به لرزش می‌‏افتند. "Sieg Heil و آبجو فراموش نشود! یک‏ دور آبجو برای همه!". لاین‏باخ، گروهبان چاق، دست‏‌های کوچکش را به اطراف تکان می‏‌داد و مانند فرماندهی فریاد می‏‌زد: "سوزانه، مارش-مارش! ... پس آبجوها چی شد! یک مهمان کمیاب پهلوی ماست!" و همه با خنده حسابدارِ سابق آبجو‌سازی هارتهاوزن را تأیید می‏‌کنند. میشائیل غریب و در هم فرو رفته آن‏جا قوز کرده بود و گارسون را تماشا می‏‌کرد. در این بین پِتر بیل‏مایر از افراد اس اس خود را به او نزدیک می‌کند و طعنه‌‏آمیز می‏‌پرسد: "خوب میشائیل، بگو ببینم، پدرت چه چیزی برات به ارث گذاشته؟ چقدر داوطلبانه برای زودِتِن‏لَند می‌‏پردازی؟" میشائیل این لحن تأکید آمیز را می‏‌شناخت. با تقلای فراوان چهره بی‌‏آزاری به خودش می‏‌گیرد و می‏‌گوید: "اول می‏خوام یک چیزی بخورم" او به این فکر می‏‌کرد که فقط نباید جلب توجه کند و نباید وحشتزده شود، باید تشریک مساعی کند، درست مانند تشریک مساعی در بازداشتگاه زندانیان سیاسی و اسرای جنگی.
بیل‏مایر زیر لب می‏‌گوید "غذا؟" و بعد فریاد می‌‏زند: "لیست غذا! زودباش، زودباش، سوزانه!". پیشخدمت سبوهای پُر را روی میز می‏‌گذارد و غرولند کنان می‏‌گوید: "دو تا دست که بیشتر ندارم"، اما حرفش نشنیده گرفته می‏‌شود، زیرا که همه سبوهای خود را در دست گرفته و آن را بلند می‏‌کنند. "دور اول به دعوت میشائیل! Sieg Heil"
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر