ماجرای شکست خوردن ناپلئون.(3)


"اطاعت می‏‌شود، اعلیحضرت." ژنرال کمبرون سلام نظامی می‏‌دهد و کاغذ تاشده‌‏ای را به امپراتور تحویل می‌‏دهد. ناپلئون آن را می‏‌خواند و رنگش می‏‌پرد:
"آقایان محترم _ فوکه به دشمن پیوست. حالا چه باید کرد؟"
"حالا صبحانه می‏‌خوریم"، ملکه فرمان می‏‌دهد و خود اول به اتاق کناری می‌‏رود.
ناپلئون یک بار دیگر به میز نزدیک می‏‌شود و با انگشت اشاره نقطه‏‌ای را بر روی نقشه مشخص می‏‌کند:
"در این محل سرنوشت اروپا مشخص خواهد شد. اگر حمله متقابلی از جنوب‏‌غربی انجام گیرد، ما آنرا گازنبری خنثی می‌‏کنیم. آقایان محترم _"
"ناپلئون!" صدای سارا صحبت را قطع می‌‏کند. "نیمرو می‏‌خوای یا خاگینه؟"
"فرقی نمی‏‌کنه."
"خاگینه؟"
"بله."
"پس چرا از اول نمی‏‌گی."
ناپلئون جمله ناتمامش را به پایان می‏‌رساند:
"آقایان محترم _ !viva la France"
مارشال‏‌ها و ژنرال‌‏ها فریاد می‌‏کشند:
"!!viva la France،viva l'Empereur"
سارا صدا می‏‌زند "ناپلئون!" و سرش را از در داخل می‌‏کند. "پسربچه می‌‏خواد تو را ببیند!"
مارشال مورات می‏‌گوید: "اعلیحظرت! دشمن در حال پیشروی و نزدیک شدن است!"
ملکه حرف او را قطع می‌‏کند "من، آقای محترم. این من هستم که تمام روز را با گریه بچه کنار باید بیام، من، نه شما. شاید می‏‌خواهید که امپراتور را از دادن بوسه خداحافظ به پسرش منع کنید؟"
ناپلئون می‌‏پرسد: "او کجاست؟"
"او الان در حال جیش کردنه."
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر