و جوانک حقیقتاً برای جنگبدن با اژدها و نجات شاهزاده خانم
دست به کار میشود.
حیاط با آن سنگفرش خاکستری رنگ و رختهای آویزان بر طناب
ناگهان غیب و پرچین کوتاه تبدیل به دیوارهای تسخیرناپذیر قصر جادو میگردد. اژدهای
وحشتناک خود را در اطاقک ترانسفورماتوری که بر آن نوشته شده بود "خطر مرگ"
مخفی میسازد ...
قصر سر به آسمان کشیده بود، حیوانات درنده میغریدند _ به
فرمان آنتانلیس گربهها و سگها خود را به شیرها و پلنگها تغییر میدهند. وقتی آنتانلیس
قطعه آهنی پیدا میکرد، زنجیری میشد برای بستن اژدها، اگر جائی ناخن پوسیدهای مییافت،
دندانِ افتاده شده اژدها میگشت که او با آن سنگها را خُرد میکرد، وقتی قطعه چوبی را
میشکست، نیزهای میگردید و او میتوانست آن را در چشم اژدها فرو کند! حتی عروسکهای
خواهر کوچکش هم به کمک آنتانلیس آمدند. او آنها را به عنوان یاران برجسته خود انتخاب
کرده بود، آنها میبایست مانند پرندگان در حالِ چهچهه زدن دنباله لباس بلند شاهزاده خانم
را حمل کنند.
آنتانلیس چنان شیفتۀ زندانی تیره بخت شده بود که فراموش میکرد
صبحها دندانهایش را مسواک کند، و گاهی برای استفاده از دستمال برای تمیز کردن بینی
دیر واکنش نشان میداد. وانگهی چه تعداد از مردم میدانند که یک دستمال بر سر یک نیزه
بلند میتواند مانند درفشی در هوا موج بزند؟
نویسنده محترم از بودن آنتانلیس بینهایت خوشحال بود و چون
به یاد میآورد که چگونه در کودکی با انگشتانی ناآزموده تیر و کمان ساخته بوده است،
بنابراین با دستان خود برای قهرمان یک شمشیر سحرآمیز میسازد.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر