در پختگی انسان جوان‌تر می‌شود.(67)


ندائی از ماوراء میثاق‌‏ها.
اخیراً از طرف مرد جوانی که برایم نامه‌‏ای نوشته بود، با لقب "پیر و خردمند" مخاطب قرار گرفته شدم. او نوشته بود: "من به شما اعتماد دارم، زیرا که می‏‌دانم شما پیر و خردمندید". من اتفاقاً در این لحظه وقت بیشتری برای خواندن نامه‏‌های رسیده داشتم و نامه‌‏ای را که مانند صدها نامه دیگر به چشم می‌‏آمد برداشته و بدون توجه به جزئیات اول یک جمله و چند واژه از آن بیرون کشیدم، آن‏ها را با دقت کافی ملاحظه و از ماهیت‌شان سؤال کردم. آنجا نوشته شده بود "پیر و خردمند" و این می‏‌توانست یک پیرمرد خسته و بد خلق گشته را که در سراسر زندگی طولانیِ و پُر بارش خود را اغلب به حقیقت بی‌‏اندازه نزدی‌کتر از حالا که وضعیتی چندان رضایت‌بخش ندارد به هوس خندیدن وادارد. پیر، بله، من پیر بودم، این درست بود، پیر و کهنه، مأیوس و خسته. و اما واژه "پیر" می‌‏توانست کاملاً معنی دیگری را هم بیان کند! وقتی مردم از اسطوره‌‏های پیر، خانه‏‌ها و شهرهای پیر، درختان پیر، جوامع پیر، آئین‏‌های پیر می‏‌گفتند، واژه "پیر" مطلقاً چیزی از بی‌ارزش کردن، استهزا یا تحقیر با خود به همراه نداشت. بنابراین من حتی از کیفیت‏‌های پیری هم فقط خیلی کم می‏‌توانستم برای خود استفاده کنم؛ من مایل بودم از معانی متعدد این واژه فقط نیمه منفی‌‏اش را برداشت کرده و برای خود در نظر گیرم. حالا، ممکن است برای نویسندۀ جوانِ نامه واژه "پیر" یک فرد خوش‌منظر، ریش‌خاکستری، با لبخندی ملایم، از یکسو رقت‌انگیز، و از سوی دیگر شایستۀ احترام معنا و ارزش داشته باشد؛ حداقل برای من در زمان‏‌هائی که هنوز پیر نبودم همیشه این معنی را می‏‌داد. بسیار خوب، می‏‌شد این واژه را قبول کرد، فهمید و به عنوان لقب گرامی داشت.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر