اسکار ماریا گراف و برتولت برشت
چه تنفرانگیز، او حالا سرمای نمناک را که از اعضای بدنش
رو به پائین جاری بود حس میکرد!
هوای دودی داخل میخانه برای بریدن هم سفت بود، و در سر
هر میزی مانند بازارِ مکاره قیل و قال حکمفرما بود.
مرد تازه وارد در حال سائیدن دندانها بر هم و بدون اعتناء
به اجتماع وراج، خود را روی صندلیای میاندازد و کلاه خیسش را چند بار چنان با عصبانیت
به این سو و آن سو تکان میدهد که قطرات به بیرون پرتاب گشته مانند جهش آب مقدس از
یک قلم مو به اطراف پرواز میکنند.
گارسون از دور و از بالای سرها فریاد میزند: "چه
آبجوئی؟ پیلسنر یا موست؟"
هویگِل با فریاد وحشتناکی جواب میدهد "پیلسنر!"
و برای خود جا باز میکند. "هی چه خبره!" کسی در سر میز غُرغُر تقریباً تهدیدآمیزی
میکند و سرها با چهرههائی عصبانی گشته بالا میآیند. ناگهان صدای آشنائی فریاد میزند
"مرد حسابی! هویگِل؟"، و شخص مخاطب قرار گرفته شده با تعجب به اطراف نگاه
میکند.
چند باری فریاد زده میشود "هویگِل! مرد حسابی! آدم!"،
و یک مرد با صورتی گرد و بشاش در سر دیگر میز ظاهر میشود و خود را فرز در شلوغی جمعیت
به سمت او خم میکند. "یادت میاد؟ کرول، گروهان چهار، اطاق شماره بیست و هشت؟ تكلم بطنی!" هویگِل به پیشانیش
چین میاندازد و مشغول فکر کردن میشود.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر