آنچه کوتوزوف گفته بود.(5)


معلم‏‌ها بیشتر از محصل‌‏ها می‌‏لرزند. آنها هنگام زنگ تفریح مثل دیوانه‏‌ها به اطراف نمی‏‌دوند و بر روی دست‏‌هایشان راه نمی‌‏روند. و به دلیلی خجالت می‌‏کشند در حضور محصل‌‏ها پا به زمین بکوبند! اما خانم معلم ما یخ ‏نمی‏‌زند، انتظار به وقوع پیوستن این حادثه کار بیهوده‏‌ای‏‌ست!
او امروز با چوب‏‌های اسکی به مدرسه آمده است. چوب‏‌های اسکی منظم به دیوار تکیه دارند _ چوب‏‌اسکی‏‌های شکاری او ضخیم‏ و کوتاه‌‏اند. خانم معلم در پشت گردنه در کلبه هیزم‌‏شکنان زندگی می‌‏کند. بدون چنین چوب‌‏اسکی‌‏ای حتماً او در توده‌‏های برف اسیر خواهد گشت!
دگمه‏‌های پوستین آراسته‌‏اش را باز کرده، کلاه‌‏پوست مردانه‏‌اش را به پشت گردن انداخته است _ خانم معلم داغ است! موهایش از زیر کلاه، سفید مانند پوسته درخت قان طوری بیرون زده است که انگار درونش هم سفید می‏‌باشد!
گونه‌‏های گِرد و کمی پُف‏ کردۀ خانم معلم از سرما چنان سرخ شده است که انگار این سرخی از خورشید داغ تابستانی‌‏ست. بنظر می‌‏رسد که او همین الساعه در برف حمام کرده، همان‏گونه که ما در تابستان در رودِ ویاتکا حمام می‏‌کنیم. خیر، خانم معلم به خاطر سرما هرگز کلاس را تعطیل نمی‏‌کند، حتی اگر هوا چهل درجه زیر صفر باشد! حتماً غُرغُر زدنِ ما باعث تفریح او می‌‏شود. نه، ما در زمستان اصلاً علاقه‌‏‏ای به خانم معلم نداریم، فقط هنگامی‏‏ که ‏‏‏‏در بهار و در پائیز سرما شکننده نیست به او علاقه‌‏مندیم. می‏‌خواهد هر سرمائی هم در بیرون حکفرما باشد باید بی‏‌زحمت جواب درس را از بر بدهی، انگار که گونه‏‌های تو از گرما می‌‏سوزند … آن‏گونه که انگار تو از سرما مانند قندیلی از یخ منجمد نشده‌‏ای … انگار از جنگ خبری نیست و آلمانی‏‌ها به سمت مسکو نمی‏‌آیند!
"بسیار خوب، می‌‏تونی تا یادت بیاد که کوتوزوف چه گفته بود موقتاً برامون چیز دیگری تعریف کنی؟" صدای خانم معلم کمی تمسخر به همراه دارد و گونه‏‌هایش مانند دو سیب می‏‌خندند. "دیگه کمی کسالت‌‏آور شده، مگه نه بچه‏‌ها؟"
برای بچه‏‌ها، دوستان کوچک من، به‏ هیچ‌‏وجه کسالت‏‌آور نیست. آنها دندان‌‏هایشان به هم می‏‌خورد و خواب یک قطار را می‏‌بینند. تا چند دقیقه دیگر می‌‏توان سیگنال را بار دیگر برای اجازه حرکت تنظیم کرد ...
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر