یک انسان ابله.(9)

آدم هویگِل جای پای خود را در خانه هارزکرک محکم ساخته بود. او دیگر واقعاً یکی از اعضای خانواده به حساب می‏‌آمد، سفره‏‌گستری افسانه‌‏آمیز را آموخت، در بی‏‌تفاوتیِ آرام آدم‌‏ها که آن‏جا مبلغی هنگفت در وسط میز قمار می‌‏انداختند و دوباره کنار می‏‌‌رفتند غواصی می‏‌کرد، همزمان با شوخی‏‌های بی‏‌مزه خود، خیلی بدیهی و با سلیقه‏‌ای مشکل‏‌پسندانه ویسکی خالص و کنیاک سال ۱۸۷۵ می‌‏نوشید. هنگامی که ایوون برای هزارمین بار از داستان همخوابه‏‌گی‏‌های خود می‏‌گفت و جوک‏‌های یاوه تعریف می‏‌کرد او با مهارت ویژه خود به یاریش می‏‌شتافت. خنده‌‏های تعلیم یافته آدام هویگِل هر بار ایوون را به خنده وامی‏‌داشت و بی‏‌حوصله‌‏گی او را که به زحمت مخفی می‏‌گشت آرام می‏‌ساخت.
بارها و بارها اتفاق می‌‏افتاد که ایوونِ به هیجان آمده یک گلدان را به سمت درِ شیشه‏‌ای پرتاب و آن را می‏‌شکست و بعد درمانده و تهدید‏آمیز می‌‏ایستاد _ در این اوقات ناگهان خنده هویگِل مانند شیپور به صدا می‏‌آمد و در چشم‌‏بهمزدنی طوفان را می‌‏خواباند.
این‏جا محلی غنی برای ماهی‏گیری بود. آدام هویگِل با احتیاط قلاب و تور ماهی‏گیری را در آب انداخته بود.
"زیرا که هیچ چیز تا ابد نمی‏‌پاید، و هرکس باید حواسش به پتوی خود باشد"

(۳)
روزها و شب‏‌ها بدون آن که از یکدیگر تشخیص داده شوند معلق گذشتند. جاری بودن مقاومت‏‌ناپذیری بود. نه نکته سختی وجود داشت و نه هیچ اندیشه و مقاومتی.
رفته رفته، با گذشت هر روز، دست‌‏زدن و تشویق کمتر می‌‏گشت. دیگر از انفجارهای ناگهانی خنده‏ و از سکوت در دخمه تماشاچیان وقتی هویگِل روی سن می‌‏آمد خبری نبود. چهره‏‌هائی کسل در اطراف نشسته بودند و در حین برنامۀ او همه با هم گپ می‌‏زدند. عذابی نفوذکننده مانند وجدانی شریر از میان بدنِ به لرزش درآمده هویگِل نم نم می‌‏بارید، از آن عذاب‌های نافذی که شروعش وقتی‏‌ست که خود را با درماندگی در مقابل قدرت نیرومندتری می‏‌بینی و نمی‏‌خواهی به آن اعتراف کنی.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر