یک انسان ابله.(17)


اوضاع رو به سردی می‌‏رفت. همه چیز دوباره از مسیر خارج شده بود. _حالا کوتلِم می‌‏بازد. هویگِل به یاد آن شب در اطاق پشتیِ بخار گرفته قمارخانه بهشت می‌‏افتد که اجازه داد با مشت به شکمش بکوبند. آدعم هویگِل ناخواسته با نگاه تیره و پر تنفری شکمش را منقبض می‌‏سازد.
هنگامی که نقاش دوباره یک اسکناس روی میز پرت می‏‌کند "آآآآخ!" بلندی از گلوی فان هارزکرک با لذت و بدجنسی خارج می‏‌گردد.
هویگِل بدخواهانه داد می‌‏زند: "به سلامتی!".
"لعنتی!" نقاش کمی عصبی ورق بازی را روی میز می‏‌گذارد. دوباره یک صد تائی!
آدم هویگِل جوک زننده‌‏ای می‏‌گوید. ایوون می‏‌خندد.
کوتلِم مانند کسی که مراقب اطراف خود می‏‌باشد گیلاس مشروبش را برمی‏‌دارد و مانند سرجوخه‌‏ای فریاد می‏‌زند: "هی! حمال! مشروب بریز!" خون به سرِ آدام هویگِل هجوم می‌آورد. اما او زود بر خود مسلط می‌‏شود و پارچ مشروب را بلند می‌‏کند. او در حال مشروب ریختن کمی می‏‌لرزید و مشروب به اطراف می‌‏ریخت.
کوتلِم فریاد می‏‌زند "هی هی! تو! حمال! بهتر نشانه بگیر! _ در کنار هدف گُه‌کاری کردی!" و مشتی به شکمش می‏‌زند. میلیونر سر حال و مانند فنر از جا می‏‌جهد و پارچ را از او می‏‌گیرد. آدام هویگِل مبهوت شانه‏‌هایش را بالا می‏‌برد. فان هارزکرک متناوب می‏‌خندید و باقی مانده شامپاین را روی سر آدام که آن را خم کرده بود می‌‏پاشد. شامپاین مثل آب‏ِ یخی بر پشتش می‌‏دود.
هویگِل آخرین نیروهایش را جمع می‏‌کند. سرگشتگی، خشم و تردید ناگهان در کنارش می‏‌ایستند. مانند غژ غژ بی‏وقفه شلاقی درون سر آشفته‌‏اش وز وز می‏کرد.
نزدیک بود به زمین بیفتد، یک بار دیگر با تمام قدرت شکمش را به بیرون داده و عاقبت دوباره خر خری می‌‏کند و دوباره صدای قاه قاه خنده منفجر می‌‏گردد.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر