در تاریک روشن راهرو یک مردِ بزرگ با پالتوی سربازیِ بلندی
بر تن و کیسهای پُر بر شانه ایستاده است. به نظر میآید که راهروی مدرسه ما برای او
تنگ است. اما شاید چون سر او مرتباً به این سو و آن سو تکان میخورد اینطور به نظر
میآید. آری، دائماً به کناری نگاه میکند و به طور عجیبی سرش را تکان میدهد، گاهی
سر را به سمت راست و گاهی به سمت چپ میاندازد. وقتی گردنش را راست میکند، سرش کمی
به لرزش میافتد. سر میلرزد، تند تکان میخورد و به این سمت و به آن سمت میافتد
... حتی وقتی خانم معلم گردن مرد را بغل میکند، سر مرد خود را از دستان محکم و خوب
وی جدا میسازد.
محصلین غمگین پچ پچ میکنند: "موج"
میخایل یفیموویچ نه تنها به موجگرفتگي دچار شده بلکه
آستین چپ او نیز خالی به پائین آویزان است. فقط با یک دست، با دست راست خانم معلم را
به سوی خود میکشد. حالا چگونه میخواهد بدون دست آزمایش فیزیک انجام دهد؟ و کاملاً
سیاه دیده میشود، انگار که به ذغال تبدیل شده است.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر