آنچه کوتوزوف گفته بود.(9)


در تاریک روشن راهرو یک مردِ بزرگ با پالتوی سربازیِ بلندی بر تن و کیسه‌‏ای پُر بر شانه ایستاده است. به‏ نظر می‌‏آید که راهروی مدرسه ما برای او تنگ است. اما شاید چون‏ سر او مرتباً به این ‏سو و آن‏ سو تکان می‏‌خورد این‏طور به‏ نظر می‏‌آید. آری، دائماً به کناری نگاه می‏‌کند و به ‏طور عجیبی سرش را تکان می‌‏دهد، گاهی سر را به سمت راست و گاهی به سمت چپ می‌‏اندازد. وقتی گردنش را راست می‏‌کند، سرش کمی به لرزش می‏‌افتد. سر می‏‌لرزد، تند تکان می‏‌خورد و به این سمت و به آن سمت می‌‏افتد ... حتی وقتی خانم معلم گردن مرد را بغل می‌کند، سر مرد خود را از دستان محکم و خوب وی جدا می‌‏سازد.
محصلین غمگین پچ پچ می‌‏کنند: "موج"
میخایل یفی‏موویچ نه تنها به موج‌‏گرفتگي دچار شده بلکه آستین چپ او نیز خالی به پائین آویزان است. فقط با یک دست، با دست راست خانم معلم را به سوی خود می‏‌کشد. حالا چگونه می‏‌خواهد بدون دست آزمایش فیزیک انجام دهد؟ و کاملاً سیاه دیده می‏‌شود، انگار که به ذغال تبدیل شده است.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر