یک فنجان کوچک چای.(18)


استالاسکا با شوخی می‏‌گوید: "من همیشه گفتم، یک فنجان کوچک چای مثل نی برای افراد در حال غرق شدنه. چی، تو باور نمی‏‌کنی؟". چه بامزه، او می‏‌تواند شوخی هم بکند، در حالیکه ویدا از هیجان دستش همراه با کبریت می‏‌لرزید و نمی‌‏توانست محل خروج گاز را که در حال فش کردن بود پیدا کند. او شوخی می‌‏کند، البته که شوخی می‏‌کند، شاید هم او را دست انداخته است. قابل باور نیست که عشاق وضع‏‌شان مانند کسانی‏‌ست که کسی دوست‌شان نمی‏‌دارد؟ در هر حال این ربطی به او ندارد که چه کسی و کجا غرق می‏‌گردد، حالا که او با زور به آشپزخانه کشیده شده است پس برای استالاسکا چای درست خواهد کرد. او آب جوشیده در قابلمه‌‏ای خواهد ریخت و بعد باید او آن‏ را ببرد. سپس خواهد نشست و تا به آخر خواهد نوشت.
می‌‏بینید، او ویدا را "ویداز" صدا می‌‏زند و ویدا باید یک "انسان" باشد، و این "بلدرچین"، این "اِوا" و "غریق" اجازه دارد مات‏‌زده بر روی تخت چمباته بزند، تختی که او، ویداز، امروز صبح مرتب کرده است. استالاسکا حتی متوجه هم نشد که تخت‏خوابش مرتب گردیده، و حالا او دارد بر روی آن زار زار می‏‌گرید، این اِوا که مانند یک سایه پاورچین می‌‏آید و مانند تاریکی شب با زور داخل می‌‏شود و نمی‏‌توان از ورودش جلوگیری کرد. تو نمی‌‏توانی از فرا رسیدن سیاهیِ شب جلوگیری کنی، اگر هم خود را به خورشید تغییر دهی.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر