آنچه کوتوزوف گفته بود.(1)


اگر آدم با دقت تخته‏‌سیاه را تماشا کند _ و من چشم‏‌هایم را از آن برنمی‌‏گردانم، زیرا که من واقعاً فراموش کرده‌‏ام کوتوزوف چه گفته بوده است _، می‌‏تواند چیزهای جالبی ببیند. پائین در کنارِ شیار، جائیکه قطعاتِ کوچک گچ قرار دارند، پارچه تخته‏‌پاکن یخ‏زده است. چنان محکم که نمی‌‏شود حتی به زور دندان آن را باز کرد. انگار که کسی یک قورباغه را میخ‏کوبی کرده باشد. پارچه کثیف و قلمبه چنان زیاد به یک قورباغه شباهت دارد که دلم برایش می‏‌سوزد، طوری‏که انگار او جاندار است. به طور نامحسوس تلاش می‏‌کنم او را به زور از هم باز کرده و بر روی زمین پرتاب کنم.
"با پارچه بازی نکن!" خانم معلم عصبانی می‏‌شود. او کنارم ایستاده و پُشت‏ش به من است، اما هر حرکت مرا می‏‌بیند. "بهتره فکر کنی که کوتوزوف چه گفته بود. در آن‏ فصل زمستان دشمن در حال نابود کردن کشورمان بود. و کوتوزوف، آیا می‏‌دونی کوتوزوف چه گفت ... بسیار خوب، کوتوزوف چه گفت؟"
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر