در پختگی انسان جوانتر می شود.(65)


در باره سالخوردگی.(5)
اخیراً در باغ خود ایستاده بودم، آتشی روشن ساخته و با ساق و برگ و شاخه‌‏های خشک به آن غذا می‏‌دادم. در این هنگام زن سالخورده حدوداً هشتاد ساله‏‌ای به باغ نزدیک و از کنار درخت خفچه رد می‏‌شود، با دیدن آتش می‌‏ایستد و مرا تماشا می‏‌کند. من سلام می‏‌کنم، در این وقت او می‏‌خندد و می‌‏گوید: "کاملاً حق با شماست با این آتش کوچک‌‏تان. در سن و سال ما آدم باید کم کم شروع کند با جهنم دوستی کردن." با این حرف کلیدِ یک گفتگو بین من و او زده می‏‌شود، گفتگوئی که در آن ما از رنج‏‌های جورواجور و محرومیت‏‌های خود به همدیگر شکایت کردیم، اما همواره با لحنی شوخ. و در پایان گفتگوی‌مان اعتراف کردیم که با این وجود ما آنچنان وحشتناک هم پیر نیستیم و تا مادامی که در دهکده هنوز سالخورده‌‏ترین ما، زن صد ساله زنده است، به زحمت می‌‏توانیم در گروه سالخوردگان به حساب آورده شویم.
وقتی آدم‌های خیلی جوان با برتری نیرو و بی‌‏اطلاعی‏‌شان پشت سر ما می‏‌خندند و قدم‌ برداشتن‏‌های پُر زحمت ما را، چند تار موی سفید و گردن‏‌های چروک‏‌مان را مضحک می‏‌یابند، سپس به یاد می‌‏آوریم که چگونه ما نیز روزی با داشتن نیرو و بی‌‏خبری مانند آنها می‏‌خندیدیم، و بعد در پیش خود آدمی دست دوم و شکست‌‏خورده به نظر نخواهیم آمد، بلکه خوشحال می‌‏شویم از این که ما این مرحله از زندگی را گذرانده و بزرگ‌‏تر و اندکی عاقل‌‏تر و صبورتر شده‏‌ایم.
(نوشته شده در سال 1952)
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر