یک انسان ابله.(6)


(۲)
او بدون آن‏که خود کاملاً آگاه به این موضوع باشد به سوی قشر دیگری از مردم در حرکت بود. او حالا کت و شلوار با آستر ابریشمیِ دوخت بهترین خیاط‏ها را بر تن می‏‌کرد، با اعتماد به نفسِ کاملی در خیابان‏‌ها رفت و آمد می‌کرد و چنان خارق‏‌العاده و با ژست و پُر سر و صدا به مردم سلام می‏‌داد که همه توقف کرده و به خنده می‌افتادند. تقریباً هر شب بعد از اجرای برنامه‌‏اش کنار میزی در میان یک جمعیت شاداب می‏‌نشست، بر حسب طبعِ مهمان‏دارانش یا مهربانانه و با شوخی و یا با صداهائی از سینه برخاسته سلیقه‏‌شان را تحسین می‏‌کرد و شراب‏‌های کهنه می‏‌نوشید، معروف‌‏ترین شامپاین فرانسوی، لیکورهائی که عصب را غلغلک می‏‌دادند، همیشه جوکی برای تعریف کردن داشت و با فروتنی روستامنشانه و صادقانه‌‏ای تحسین مهمان‏ها را در خود می‏‌مکید.
سادگی حساب‏شده‌‏اش نزد خانم‏‌ها، خوش‏گذرانان پیر و کارخانه‏‌داران تأثیر فریبنده‏‌ای داشت. او جوک‏‌های کثیف بی‌‏ادبانه و تحقیرآمیز در باره سکس را که به یادش می‏‌آمد تعریف می‏‌کرد، پیروز بر همه چیز با خونسردی و با خشکی‌‏ای کینه‏‌توزانه که خلع‌‏سلاح می‏‌کرد و حمله به آن را ناممکن می‏‌ساخت. با غریزه یک انسان که وحشت از غرق گشتن در باتلاق به او کارآئی می‌‏بخشد مراقبت می‏‌کرد، امکانات آشنائی‌‏های جدید را می‏‌سنجید، بسیاری از اشاره‌ها، منش‏‌ها و شگردهای مؤثر و ضروری را آموخت و به زودی به عنوان آزموده‏‌ترین شراب‏‌شناس و عالی‌‏ترین و قابل تحسین‏‌ترین می‏گسار که شراب‏خواری با او لذت‏بخش بود شناخته شد.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر