جنبش شکمش شدیدتر میشود و به یک جنبش سراسری مبدل گشته
و او را تهدید به افتادن میکند _ در این لحظه فریاد شادی آتشینی برای او مثل بمب منفجر
میگردد، یک خنده که انگار از ترومپتی عظیمِ چند صدائی بیرون آمده است، یک دستزدنِ کر
کننده، طوریکه انگار بر بالای یک کوهِ بلند آبگیر رودخانهای محجوب ناگهان بیمهابا
شکاف برداشته و آب آن با تمام فشار زوزه کشان به عمق فرو میریزد.
او نفس راحتی میکشد، سکوت میکند، اجازه میدهد که نشئگی
فریاد شادی بپرد، و حالا تمام جسارت و جوکهایش فریبنده و جذاب از او به بیرون و رو
به پائین به سمت دخمه تماشاگران جاری میگردند، و غرش تشویقی صدها بار بلندتر از قبل
دوباره به سوی سینه خیس شده از عرقش بازمیگردند.
او پیروز شده بود.
مدت مدیدی بود که "قمارخانه بهشت" یکچنین دستزدنِ پُر شوری از تمام ردیفها به خود ندیده بود.
مرد سخنگویِ شکمی چندین بار کاملاً خسته و با زحمت زیاد
در حالی که همرزم سابق گروهان نظامیاش زیر بغل او را گرفته بود خود را تا قسمت جلوی
صحنه میکشاند، او چنان خسته بود که نمیتوانست به تماشگران تعظیم کند. و مجدداً چندین
و چند بار پرده تکان تندی میخورد، به سرعت از همدیگر باز گشته و به بالا کشیده میشود.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر