شصت سالگی.

تا حال به شصت سالگی فکر نکرده بودم. هرگز به این‏ که من چند ساله‏‌ام و دیگری چند سال کوچک‌‏تر یا بزرگ‏‌تر از من می‌‏باشد نیندیشیده بودم، با این حال شصت سالگی خود بخود از راه رسید. تنها فکری که از نوجوانی در رابطه با بالارفتن سن با من بود مربوط به زمان بازنشسته شدنم می‏‌گردید، در زمانی که من به بازنشستگی فکر می‏‏‌کردم در خانواده ما هنوز فردی بازنشسته نشده بود، وقتی جدول‏‌ها را از روزنامه‏ و مجله‏‌ها می‌‏بریدم و در جعبه خالی کفشی قرار می‏‌دادم فقط به زمان بازنشستگی خود می‏‌اندیشیدم و این که آنها را با خیالی راحت با مدادی در دست حل خواهم کرد. شصت سالگی بدون اطلاع من از راه رسید، جدول‏‌ها بدون آن که حل شده باشند گم و گور گشتند و تا بازنشستگی هنوز هفت سالی از راه باقی مانده، البته اگر در این بین نگویند که سن بازنشستگی به صد سال رسیده و یا اینکه کلاً ملغی شده است.
اما دیگر حل کردن جدول برایم جالب نیست، حتی به سؤال‏‌های جدول هم دیگر نگاهی نمی‏‌اندازم، هرچند مدت‏‌هاست که دیگر جدول ایرانی ندیده‌‏ام، دنیای مجازی سرگرمی‏‌های دیگری با خود به ارمغان آورده و من فکر نکنم که دلیل این بی‌شوقیِ من شصت ساله شدنم باشد. عرض کردم که هنوز هم به شمردن تعداد سال‌ها و ماه‏‌های زندگی خود و دیگران بی‏‌میلم، شاید دلیلش دست داشتن پدرم در این کار بوده: هر وقت می‏‌خواستم پول هفتگی‌‏ام را که همیشه پول خُرد تشکیلش می‌‏داد بشمرم، پدرم می‏‌گفت "نشمار کم می‌شه!"
بگذریم از این که اگر به پدرم اعتماد نمی‏‌کردم و پول‏‌ها را می‏‌شمردم، باز هم گرهی از مشکلم باز نمی‌‏شد، چون دانش من از درس ریاضی بقدری کم بود که تا کلاس پنجم دبستان هنوز معنای گرم و سانتی‏متر را با آن که مادرم خیاطی می‏‌کرد و دَم دستش همیشه متر پیدا بود و من پیش از هزاران بار صد گرم/دویست گرم پنیر و آرد و ... باید از مغازه احمد آقا می‌خریدم، اما با این وجود نمی‏‌توانستم بفهمم گِرم یعنی چه، میلی‏‌گرم چه ربطی با دسیمتر دارد و چرا دو بعلاوه دو چهار می‏‌گردد در حالی‏که بعضی‏‌ها می‏‏‌گفتند اگر آنها را در هم ضرب کنیم باز هم چهار خواهد شد! هنگام خواندن صورت مسئله و رسیدن به آخرِ آن که گفته می‌‏شد: "پیدا کنید ..." من چنان خود را گم می‏‌کردم که زیر میز سهل است در مستراح مدرسه هم نمی‌‏توانستند من را پیدا کنند و بپرسند اوضاع از چه قرار و کل پارچۀ بزاز چند متر است؟ یا این که دارا چند پرتقال بیشتر از آذر دارد؟
بعد از تجدید شدن از درس حساب و هندسه در کلاس پنجم دبستان و از پی آن مردودی در آن سالِ تحصیلی بود که تازه کم کم دستگیرم شد یک من چند کیلوست یا یک کاسه ماست قیمتش چند است و وجب کوچک من برابر با ده سانت است!
با این که شصت سالگی بی‏‌خبر از راه رسیده است هنوز خیلی چیزها را نمی‌‏دانم، مثلاً چرا بعضی‏‌ها اوراق بهادار می‏‌خرند؟ و چرا گاهی به خاطر بالا رفتن و یا پائین آمدن نمودارهای بورس بعضی از سهام‏داران سکته می‏‌کنند! نکند این هم از نوع آن موضوعاتی‌‏ست که با ریاضی رابطه مخفی دارد و من از آن بی‏‌خبرم!
حال نمی‏‌دانم بدون جدول حل کردن در دوران بازنشستگی چه نوع خاکی باید بر سر ریخت، کاش کمی از خاکِ محله‌‏های کودکی همراهم بود، شاید اصلاً بهتر باشد که دیگر به بازنشستگی فکر نکنم تا آن هم مانند شصت سالگی خود بخود از راه برسد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر