در پختگی انسان جوانتر می شود.(57)

او این سفر را که آخرین مسافرتش به ایتالیا بود در بهار سال ۱۹۱۴ انجام داد، زیرا که مدت کوتاهی پس از آن جنگ جهانی شروع شده بود، و بعد از خاتمه جنگ چیزهای دیگری وجود داشت که مرد به جای سفرهای زیبا و آموزنده به آنها می‏‌بایست فکر کند، جوانی و قسمتی از لذت زندگی برای او محو شده بود، و سال از پی سال می‏‌گذشت، سال‌‏های سخت و سال‏‌های تحمل‏‌پذیر، و آهسته، همان‏گونه که روشنائی با فرارسیدن شب گم می‏‌شود و فروکش می‏‌کند تا این‏که همه چیز خاکستری می‏‌گردد، جوانی و اشتیاق سفر نیز از زندگی و از احساس مرد به همراه بعضی غرایز و نورهای دیگر فروکش کرده و گمشده بود، او حالا به این شکل آنجا ایستاده، جائی‏که ما با او مواجه شدیم، در شصت‏ سالگی، مردی کوشا با ذهنی که هنوز خسته‏ نگردیده، اما یک مرد با عادات و شکایت‏‌ها، با مشغله زیاد روزانه و ایام کم تعطیلات، با فاصله بزرگی تا مرگ باقی‏ مانده، و هنوز مبتلا به بیماری‏‌های بزرگ نگردیده، اما با این وجود پژمرده و با سختی قادر به حرکت، نه دوستدار ضیافتی و اتفاق غیر منتظره‏‌ای، و نه قادر به گرفتن تصمیمی سریع، او دیگر آن سیاح و مسافر کنجکاو نبود، کسی‏که چشم‌‏انداز کوهی دور و آبی‌‏رنگ، یا یک ابر معلق طلائی در افق قادر گردد قلب او را به خاطر شوق سفر و عشق سیراب نشده برای دیدن زیبائی‏‌های جهان به طپش اندازد.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر