آنچه کوتوزوف گفته بود.(11)


"آنجا چه‏ می‏‌کنی؟ تاتیانا گریگورینا کلاس، تخته‏‌سیاه و مرا فوری به ‏جا نمی‏‌آورد. "آخ، حالا دوباره می‏‌داند که چرا من در کنار تخته‏‌سیاه ماسیده‏‌ام.
او آهسته از میان نیمکت‏‌ها پس و پیش می‏‌رود و چنان با چکمه نمدی سنگین و مردانه‌‏اش قدم برمی‏‌دارد که زمین زیر پایش انگار خم می‏‌گردد.
"خوب، آیا حالا یادت آمد که کوتوزوف چه گفت؟" در صدای تاتیانا گریگورینا این خانم معلم سخت‏گیر ما عجله‌‏ای وجود نداشت، صدایش مانند همیشه شفاف و آمرانه بود، فقط چشم‌‏های باریک و زیبایش باریک‌‏تر شده بودند و در گوشه آنها دو قطره اشگ یخزده مانند نوک سرنیزها لجوج و جسورانه می‏‌درخشیدند. و این درخشش در قلب هر کدام از ما فرو می‌‏رود، در قلب همه بیست و پنج نفر ما.
چشم‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‌های تاتیانا گریگورینا مرا گرم می‌‏سازد و تمام کلاس درس از گرمای نامفهوم و هیجان‌‏آمیزی پُر می‌‏گردد. آری، حالا به یاد می‏‌آورم. حالا به خوبی می‏‌دانم که کوتوزوف چه گفته بوده است! _ "ما هیتلر را شکست خواهیم داد!" این را مارشال گفته بود. مگر می‌‏توانست بجز این چیز دیگری بگوید؟
تاتیانا گریگورینا با اشاره سر به من دستور نشستن می‏‌دهد و با صدای خونسرد و خوش‌‏طنینی که آرامش و اطمینان می‏‌بخشید تکرار می‏‌کند: "ما پیروز خواهیم گشت".
فقط یک چیز عجیب است: چرا خانم معلم از این‏که من سده‏‌ها را قاطی کرده‏‌ام، که من ناپلئون را با هیتلر اشتباه گرفته‌‏ام و به مارشال کوتوزوف اجازه داده‏‌ام ‏چیزی را بگوید که او هرگز به زبان نیاورده است تعجب نمی‌‏کند.
_ پایان _

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر