پشت سرشان مردم زمزمه میکردند "هیس! هیس! ساکت!".
کرول در کنار در خروجی ایستاده بود، تعظیمی کرده و قصد معذرتخواهی داشت.
ایوون فریاد میزند "مهم نیست! مهم نیست! ما این را
فراموش نخواهیم کرد!" و مصمم فرمان میدهد: "بیائید! حرکت! نذارید مزاحم رفتن
شماها بشن!" همراهان هجوم برده و از در خارج میشوند.
ایوون در کنار ماشین میگوید: "من امروز دوست دارم
فقط هویگِل، کوتلِم، رامینگ و آنتون با ما باشند! بذار بقیه به خونههاشون
برن! ما خودیها دور هم باشیم بهتره!". میلیونر پیش بقیه همراهان میدود، این را
به آنها میگوید و دوباره بازمیگردد، سریع سوار ماشین شده و با اشاره دستور حرکت
میدهد.
در راه ایوون ناسزا میگفت: "میدونی! کافهدارها
همه اینطورند، اراذل! اوباش!".
هویگِل با یک صدای بم زمزمه میکند: "درسته! درسته!"
"مادهسگهای وراجی هستند!"
هویگِل با رضایت او را همراهی میکند: "درسته! درسته!"
کوتلِم نقاش به شدت میخندید.
ایوون شکایت میکرد و فحش میداد: "و این سینههای
شبیه گوشتکوبیده شده، پِف! این انگشت سوسیسی، اَه!"
هویگِل زیر لب میگوید: "گولاش! گولاش با سیبزمینی!".
آنها در طول راه میخندیدند. ایوون بازویش را افسونگرانه به پشت گردن هویگِل میاندازد
و صورت سرد و آرایش کردهاش را به گونه او فشار میدهد و طولانی و پر سر و صدا او را
میبوسد.
"هویگِل تو مرد منی!"
وضع دوباره عادی شده بود.
فان هارزکرک میپرسد: "چه مینوشیم؟"
ایوون با اطمینان میگوید: "شامپاین! شامپاین! _
من دلم میخواد امروز تو شامپاین شنا کنم _ و بعد ویسکی!"
ماشین غژ غژکنان از میان دروازه داخل میشود.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر