آنچه کوتوزوف گفته بود.(8)


زاشکا خجالت می‌‏کشد بگوید که شوهر خانم معلم ما برگشته است. آری، میخایل یفی‏موویچ معلم فیزیک و شوهر تاتیانا گریگورینا می‌‏باشد. این دو قبل از رفتن او به جبهه ازدواج کرده بودند. از بیست و پنج حنجره ":هورا! میخایل یفی‏موویچ برگشته!" به صدا می‌‏آید. قطارها به هر سوئی می‌‏غرند _ صدها واگن با سربازان آوازخوانی‏ که تفنگ‌های کاملاً تازه دارند. ما به سر و کول همدیگر می‏‌زنیم و بدون رعایت حال چکمه‏‌های نمدی‏مان پا به زمین کوبیده و از ته گلو فریاد می‏‌کشیم. میخایل یفی‏موویچ معلم قبلی ما بود! او در جبهه با فاشیست‌‏ها جنگیده ... و حالا به خانه بازگشته است، در حالی‏که همه فکر می‏‌کردند او دیگر از جبهه زنده بازنمی‏‌گردد.
خانم معلم با فریاد می‏‌گوید: "ساکت!"، همان خانم معلمی که صدایش را هرگز بالا نمی‏‌آورد. با انگشتان لرزان دگمه‏‌های پالتویش را می‌‏بندد، اما نمی‏‌تواند به راحتی از پس حلقه‌‏های کوچک فلزی برآید. حالا وی نیز از سرما دچار رعشه می‏‌شود. تاتیانا گریگورینا چنان می‌‏لرزد که قادر به تکان‏ دادن خود از جایش نیست. و چرا آنجا مانند آنکه ریشه‏ دوانده ایستاده است؟ ما می‌‏توانستیم تا حال طول راهرو را صد بار بدویم.
خانم معلم به راه می‏‌افتد، طوری‏ که انگار روی زمین راه نمی‏‌رود، بلکه بر روی یخی نازک و لیز. حتماً دست‏‌هایش به خواب رفته‏‏‌اند، زیرا که او تمام بدنش را به در تکیه می‏‌دهد.
ناگهان در بدون سر و صدا باز می‏‌شود، و کاملاً باز می‏‌ماند.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر