جادوی رنگ‌ها.(7)


نقاش یک کارخانه در دره می‌کِشد.
ای کارخانه‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ در درۀ سبز، تو هم زیبائی،
و همین‏‏‏‏طور نمادی از چیزهای منفورِ وطن:
در تعقیب پول بودن، بردگی، اسارتی تیره و شوم.
تو هم زیبائی! غالباً خوشحال
بام‏‌هایت رنگ سرخِ لطیف چشمانم
و بُرج‏‏‏ت، پرچم توست: ای دودکش مغرور!
سلام بر تو، خوش‏امدی،
ای آبیِ مهربان و کم حرف در کنار خانه‏‌های فقیرانه،
جائی‏که بوی صابون، بوی آبجو و بوی کودکان می‏‌دهد!
در چمنزار سبز رنگ، در رنگ بنفش کشتزارها
بازی می‏‌کنند خانه‌‏های کوچک و بام‌های سرخ
شادمانه در هم، و همین‏طور شادمانه و لطیف،
سازهای بادی، ابوا و فلوت که خویشاوندند.
فرو می‏‌برم خندان قلم‏‌مو در روغنِ جلا و شنگرف،
می‏‌کشم بر روی مزارع رنگ سبزی غبار‏آلود،
از همه زیباتر اما دودکشِ سرخ‌‏رنگ می‏‌درخشد،
عمودی در این جهان ابلهانه قرار داده شده،
با غروری بس بزرگ، همچنین زیبا و هم مضحک،
عقربه‏‌های روی یک ساعتِ ‏آفتابی بزرگِ کودکانه.

ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر